درسهای عینی و الهی جبهه که تفسیر آیات قرآن بود

 غروب شب عملیات کربلای ?  جاتون خالی...چه خبر بود ...روز وداع یاران

 آقا جلیل محدثی مرا صدا زد گفت:

حاضر شو بریم تا دیدگاه ...

 

راه افتادیم، بعداز قدری پیاده روی، به مسجدی درنزدیکی اروندرود که بچه ها از

اونجا بعنوان دیدگاه استفاده میکردن،رسیدیم.

زیرگنبد مسجد ، یک داربست چوبی با ارتفاع حدود ده متربسته بودن واز سوراخهای

گنبد که از اصابت خمپاره ها ایجاد شده بود با دوربین های قوی دیدبانی میکردن ...

چون بالای دکل زیاد جا نبود بچه های کادرگردان دونفر، دونفر بالا میرفتن وضمن

دیدبانی منطقه و روئیت معابری که قرار بود در شب عملیات از اونا رد بشن  ،نسبت

به کار بیشتر توجیه میشدن....

نوبت من و رنجبر شد.... 

یک دوربین قوی و دقیقی بود که تاعمق ده کیلومتری مواضع دشمن رو میدیدیم : 

از نوک جزیره بوارین تا عمق جزیره های ماهی ،ام الرصاص و ام الطویل و دهانه ی

اروند در خلیج فارس، پتروشیمی بصره ، سنگرها و کانالهای سراسر خط دشمن ،

موانع ، سیم خاردارها ومیادین مین در سواحل جزایر و عراقی هایی که در حال تردد

توی کانالها بودن به راحتی دیده میشدن.......

یک شیئی وسط دریا ، درست در سه راهی اروند ، خلیج و بندربصره ، توی آب سیاه

میزد ، از دیدبان پرسیدم اون چیه ؟

گفت : فانوس دریاییست ! قدیما برا  راهنمایی کشتیها استفاده میشده ، که راه رو

گم نکنن ، ولی الان استفاده ای ازش نمیشه!

چند دقیقه ای که توی دیدگاه بودم ، از حجم استحکامات ، موانع دشمن وسنگرهای

چفت در چفت دشمن لب آب ، تعجب کردم وحسابی بهت زده شدم ،

 خدایا ، چطوری امشب اینهمه مسافت را توی آب بریم و تازه بالفرض اگه  لو نریم  و

دشمن ما رو نبینه، چطوری از این موانع و اینهمه سیم خاردار و میدان مین رد

بشیم ....

دشمن پشت اینهمه موانع داخل سنگرهای امن و محکم که ازبتون آرمه درست شده

که حتی گلوله آرپی جی بهش کارساز نیست ، پشت چهار لول ضدهوایی کالیبر 60

نشسته ، عقبه اش هم به خشکی ، خاطر جمع ، بدون هیچ نگرانی.....

بچه های ما چی ؟

داخل آب،شناور، زیرپاهامون خالی ،توی عمق ده کیلومتری از مواضع خودی، با یک

سلاح انفرادی و چهار تا خشاب و نارنجک آب خورده که مطمئن هم نیستیم همش

درست عمل کنه...

اصلااین عملیات ما باهیچ معادله و محاسبه ی مادی و دنیایی جواب نمیداد...

جز یک چیزکه در محاسبات دشمن نیامده بود و آن اراده ی خدا

از دیدگاه پایین آمدم ...سرم داغ شده بود...یاابالفضل العباس امشب خودت رحم کن،

یاحسین ما جز تو کسی نداریم ، آقا جان کمکمان کن

تنها نقطه ی امید در گوشه ی دلم امدادهای الهی بود،

با محمدرضا رنجبر طرف بچه های گردان میرفتیم،گفتم: محمدرضا امشب چکار کنیم؟

 کار خیلی سخته ! مواضع و سنگرها و استحکامات دشمن رو دیدی ؟

شهیدمحمدرضارنجبر،ازسبزوار

 محمدرضا رنجبر،معاون گروهان غواصی،نیرویی فعال و با اراده قوی،نمازشبهایش را بیاد دارم

محمدرضا اون قدر آروم بود ،بدون نگرانی با اطمینان قلبی گفت:

آره دیدم .... یک بهشت ، که وسطش یک فانوس بود . با خودم گفتم همون فانوس

دریایی رو میگه

درست منظورش رو  نفهمیدم

محمدرضا همون شب مسافر دریا شد ، رفت و در امواج خروشان و خونین دریا

پیکرش گم شد و دیگه برنگشت ...

بعد از شهادتش فکر کردم ، بهشت ! فانوس وسطش!

وای خدای من ، محمدرضا توی دیدگاه چی میدیده ؟ بیخود نبود اون قدر آروم بود!!!

بهشت ، فانوس دریایی ......

پس ، چرا من ، چرامن ندیدم !

بهشت ،فانوس وسطش ...

او به من گفت ، ولی نفهمیدم ...

سالها میگذره ولی هنوز در عجبم که،  این چه مقام شهودی بود که شهیدان به

آن رسیدند....رنجبر چه دیده بود !! که من در کنار او ندیدم .......

قیامت اولین سئوالم از او این خواهد بود:

آنروز در دیدگاه چه دیدی؟؟؟

 

 به مکتب نرفته و خط ننوشته  ****** مسئله آموز صد مدرس شدند