با اینکه از خیلی وقت پیش همه شون می دونستن، اما انگار اولین بار بود که ماجرا رو شنیدن. غلغله ای به پا کردن که بیا و ببین. یکی زیباترین گلها رو انتخاب می کرد تا روی سرعروس بریزه. یکی ستاره ها رو جلا می داد تا از هر شب قشنگتر و پر نورتر بدرخشن. یکی برای خوشبختی عروس و داماد دعا می کرد. خلاصه همه فرشته ها شادمانه مشغول تدارک مراسم عروسی بودن. آخه عروسی تنها دختر پیامبر خدا(ص) با بهترین مرد دنیا بود. دختری که به موجب آیه ی تطهیر، معصوم و پاک بود و شوهری جز معصوم نمی تونست داشته باشه. در دوره ای که همه چیز بر پایه ی پول و قدرت و جنگاوری و بزرگی قبیله ها بود، همسر زهرا باید مردی می بود که از نظر کمالات و سجایای اخلاقی پشت سر پیامبر باشه و این فرد کسی نبود جز همراه همیشگی پیامبر؛ علی.
فرشته ها چند وقتی بود متوجه شده بودن علی (ع) علاقه ای به دختر پیامبر خدا پیدا کرده اما شرم از پیامبر باعث شده بود تا خواسته شو توی قلبش نگه داره و به زبون نیاره. روزی که علی برای خواستگاری از زهرا(س) به خانه ی پیامبر خدا رفت و خواسته شو اظهار کرد، پیامبرجواب قطعی رو بعهده ی دخترش گذاشت.
رسول الله دیده بود دخترش در برابر خواستگاران قبلی، رو برمی گردوند و ناراحت میشد اما این بار زهرا(س) سر بزیر انداخت. اتاق غرق سکوت شد. پیامبر تکبیر گفت ، و آسمون غرق نور و شادی شد.
جشن عروسی علی و زهرا(س) ساده اما پر از برکت و مهر بود. اون دو در سایه ی هم به آرامش می رسیدن، از همدیگه روحیه می گرفتن، به همدیگه دلگرمی می دادن و جز رضای خدا، خواسته ی دیگه ای نداشتن.
امشب دوباره فرشته ها توی آسمون غلغله به پا می کنن. آخه باید آسمون و زمین رو آذین ببندن. خوب سالگرد ازدواج علی(ع) و زهرا(س) است دیگه...
امروز خدا درهای آسمونو باز کرده. دیشب همه ی شیاطین رو از آسمون روند تا فرشته ها بتونن دعای همه ی همه ی همه ی بنده هاش رو بالا ببرن.
تو هم دعا کن...
منم دعا می کنم..