سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
لینک دوستان
ویرایش
پیوندهای روزانه
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز :8
  • بازدید دیروز :12
  • کل بازدید :248193
  • تعداد کل یاد داشت ها : 283
  • آخرین بازدید : 103/1/9    ساعت : 1:31 ع
درباره ما
حاج امیر[881]

جای مانده از قافله شهداء حسرت به دل مانده تا ابدیت پس کی کجا فرصت ما میرسه

ویرایش
جستجو

مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی
ابر برچسب ها

سلام علیُکم ،  با عر ض تسلیت و آرزوی کسب معرفت ، هر چه بیشتر

گزارشی جانسوز ، از محفل چند ساعت پیش ...

از ماشین پیاده شدم

چند تا پرچم به درختای کنار خیابون نصب کرده بودن...

وارد پیاده رو شدم بر سر در یک ساختمان تابلویی "رنگ و رو رفته"  و قراضه نصب بود

حسینیه سپهبد شهید علی صیاد شیرازی

تابلو حسینیه ، آنهم بنام بزرگترین سردار، با این وضع !!؟؟

یاد تابلوهای تبلیغاتی توی شهر افتادم با اون تشریفات و هزینه های میلیونی...

دلم شکست ، خیلی حرفا به ذهنم اومد ...  بماند.

فکرنکنید از این حسینیه های عریض و طویل ،نه . طبقه پایین خوونه ی مادر شهید بود

دستم رو گرفتن  از پله ها بالا رفتیم

گوشه ی هال مادر پیری چادر به سر روی یک تخت قدیمی و ساده نشسته بود،یک کپسول اکسیژن کوچیک کنار

تختش به چشم میخورد

با خودم گفتم : این مادر یک سپهبد شهیده این مملکته !!!؟؟

دست به سینه ، از اعماق وجودم  با ادای احترام سلام کردم ...

پاسخی بامحبت داد ، چون توان بلند شدن نداشت ،معذرت خواهی کرد

به عکس صیاد نیم نگاهی کردم ، احساس شرمندگی و خجالت ،گفتم :

منو ببخش فرمانده ... هیچ حرفی ندارم بگم ،سرم رو پایین انداختم و در دنیایی از فکرهای جور وا جور فرو رفتم

خدایا ، منو در شب شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ، کجا آوردی

یاد مظلومیت دختر پیامبر صل الله افتادم

با خودم گفتم : میدونی این مادر کیه ؟

مادر ، فرزندیه که  ، تموم دوست و دشمن او رو میشناسن ، و به بزرگی ازش یاد میکنن!!

ممنونتم صیاد ، منو دعوتم کردی

نیت کردم ،گوشه ی چادرمادر رو بویئدم و بوسیدم

از روح نورانی صیاد استمداد طلبیدم

به دور و بر خوونه نگاهی کردم، سوت و کور بود...

آهی کشیدم ! ای رهبر عزیز ،فقط خودتی که به این خونه ها سر میزنی...

ای سید، از دست ماها ، چی میکشی !

کوچه های بنی هاشم همین جاست ، دیوار به دیوار خوونه ی ما !!!!

اگه کشورای دیگه مثل صیاد میداشتن ، چیکار میکردن ؟

مگه ما چند نفر مثل صیاد داریم ؟

به نسل امروز چقدر این فرمانده رو معرفی کردیم ؟

سیره ، روش وتجربیات قیمتی زندگی او کجا تدریس میشه ؟

دنیا به خودش مثل صیاد چند تا دیده !

برای صیاد چکار کردیم ؟

چند تا فیلم و مستند ساختیم ؟چندتا کتاب برای نوشتیم ؟

علی علیه السلام امروز هم مظلومه   زهرا سلام الله علیها مظلومه ی همیشه ی تاریخه

خانه ی زهرا سلام الله علیها همینجاست

به همون دلیلی که پهلوی اون مظلومه رو جلو در خانه ش شکستن ، به همون دلیل هم صیاد را جلو خانه اش

شهید کردن، چقدر اینها رو میشناسیم ؟

یاران علی علیه السلام تنها و مظلوم  بوده و هستند !

امشب خیلی چیزا  رو  فهمیدم   

فهمیدم که چرا رهبر میفرماید : دلم برای صیاد تنگ شده

خوب شد ، بوسه بر تابوتش زدی ! و راه رو نشونمون دادی ، اگه این سفارشا رو نمیکردی ،چی ؟

خوب شد  ، رسول بزرگوار صل الله علیه و آله  سفارش فاطمه علیها سلام  رو کرد 

عجب آبرو داری میکنیم  !!!!!!!!!!!!!

امشب فهمیدم چرا علی علیه السلام در فراق یارانش میگریسته

امشب خیلی چیزها نشونم دادن

خدا را شکر، هنوز چشام کم سو نشده ، میتونم ببینم ، گوشام  َکر نشده ،خوب میشنوم  پیامها رو  به

اندازه ی وسع میگیرم ، دلم از لقمه های حرام نَمرده !

هنوز دوری یارانم برایم عادی نشده ...

هنوز با خودم میگم ، به کجا میرویم ؟  راه جلو پایمان است  و  صدای مظلومانه ی زهرا علیها سلام در دفاع از

ولایت بگوش میرسه ...





      

شاید با خود بگید باز چرا از آوینی ! مگه توی پست قبلی نگفته بود

اما بایدبگم شخص آوینی موضوعیت نداره ،خط آوینی ، موانع سر راه او،باید برای امروز و آینده بیشتر شناخته بشه

آوینی ، از دل میدانهای پر خطر ، معبری به آسمانها زد و ستاره ها را نشانمان داد، تا راه را گم نکنیم

راهی که تا آخر تاریخ امتداد دارد،کل یوم عاشورا و آنهایی که از اول بعثت انبیاء مزاحم بودند و هستندوخواهند بود

راه را بشناسید ...

خلاصه گزارش ارسالی از خط مقدم میدان مبارزه ، مبارزه ای که همچنان باقیست ...

آقای نادر طالب زاده :

 من هیچ‌وقت نفهمیدم که چرا تلویزیون صدای سید مرتضی را از روی این فیلم مستند " خنجر و شقایق"برداشت

و بخش‌های بسیاری از آن را سانسور کرد؟

در زمان حیات سید مرتضی -چه در زمان جنگ و چه بعد از آن- هیچ‌گاه، هیچ یک از گروه‌های تلویزیونی با او

مصاحبه نکردند.

در حالی که کار برجسته‌ی او را در زمان جنگ همه‌ی مدیران و مسئولان دیده بودنداما حتی یک مصاحبه‌ی

تلویزیونی با او انجام نشد تا مردم متوجه شوند که آوینی کیست و این یک فاجعه است.

حتما باید خداوند کسی را شهید کند تا شناخته شود؟

حاج سعید آقا قاسمی :

در اهمیت مجموعه روایت فتح

آوینی می‌دانست که زمانی همه برای یک فریم عکس و یک لحظه تصویر از جبهه و جنگ له‌له می‌زنند و حتی

ممکن است که تاریخ را عده‌ای اشتباه بنویسند. برای همین او به ثبت تصویری جبهه و جنگ پرداخت؛ چرا که به

خوبی می‌دانست در آینده عده‌ای به حرف امام (ره) گوش نمی‌دهند و برخلاف آن‌که امام گفته بود بخش‌هایی از

زمین‌های سوخته‌ی جنگ را برای آیندگان نگه دارید، آنها گوش به این حرف ندادند.


سید مرتضی حاضر نبود دروغ بگوید.

الان فیلم‌سازها اگر بخواهند مستندی از آن روزها بسازند به بهانه‌ی نداشتن وقت کافی، به جای رفتن به مناطق

عملیاتی، راهی شهرک سینمایی دفاع مقدس می‌شوند و در آنجا با فضاسازی سعی می‌کنند آن روزها را برای

مخاطب تداعی کنند. اما سید زیر بار اینها نمی‌رفت. باید در منطقه‌ی عملیاتی و لوکیشن واقعی فیلم می‌گرفت.

در خود قتلگاه.

باید که عمر قرن‌هایی سر بیاید/ تا مثل یک آوینی دیگر بیاید.

آقا سید مرتضی، هر جا که جنگ می‌شد -حضور داشتی ، در افغانستان، عراق، پاکستان و تاجیکستان- اگر امروز

بودی ، با دیدن حوادث بحرین، یمن و مصر چه می کردی؟

دغدغه‌ی گروه‌های فیلمبرداری امروز کجا و دغدغه‌های آوینی کجا!

آقا سید!

اگر تو بودی تحمل نمی‌کردی! بعداز فتنه لااقل دو تا مستند می‌ساختی تا فرزند من متوجه شود که از کجا ضربه

خورده! بفهمد که برای این فتنه 20 سال برنامه‌ریزی شده بود!

اگر تو بودی دو تا مستند کار می‌کردی تا فرزند من بفهمد که در این 16 سال چه بلایی بر سر او در دانشگاه آزاد

اسلامی آوردند.

سید! حسب ظاهر کار به دست حزب‌اللهی‌هاست اما درواقع آنها سوار کار نیستند.

اگر تو امروز بودی قطعاً دغدغه‌ات دغدغه‌ی ما نبود. تو به هنگام شهادت روی برانکارد، مدام استغاثه می‌کردی

 و نام مادرت فاطمه را صدا می‌زدی. ناگهان سه بار روی همان برانکارد گفتی

"اللهم اجعل مماتی فی سبیل الله"،

تو حسرت خوب مردن را داشتی! و در نوشته هایت گفته ای ‌:

راستی برای مرگ آماده‌ای؟

اگر الان ملک الموت سر رسد و تو را به عالم باقی فراخواند هر چند با شهادت، آماده‌ای؟ دیدم که نه!

شهوت زیستن مرا به خاک بسته است، چنگ در خاک زده و ریشه دوانده است و می دانستم که شهدا را پیش از

این که مرگشان سررسد، دعوت می کنند و آنان لبیک می‌گویند و تا چنین نشود، اجل سر نمی‌رسد.

آقای حداد عادل

آوینی ?? سال پیش حرف‌هایی زد که هنوز جسارت بیان صریح آنها را نداریم

در 18 سالی که از شهادت این هنرمند گذشت، این نخستین بار است که من در ارتباط با او صحبت می‌کنم، چرا

که شناخت من نسبت به ایشان دورادور بوده و خیلی با ایشان کار نکرده و حشر و نشر نداشتم.

وقتی که «روایت فتح» را می‌دیدم، که در آن زمان در ارتباط با جبهه و جنگ ساخته می‌شد.اگر کسی چشمش

هم به تلویزیون نبود با شنیدن این صدا حال و هوای جبهه را در ذهن تداعی کند.

هنوز مدعی نیستم که آوینی را می‌شناسم و خود معترفم که او را نمی‌شناسم.

در روزگاری که آن‌قدر جبهه و جنگ حواس‌ها را پرت کرده بود که کسی حواسش به این حرف‌ها نبود، این توجه

شهید آوینی به بحث ثبت تصویری جنگ، اهمیت بسیار زیادی داشت و هنر مهم و بزرگ او این بود که به خوبی

فهمیده بود

در واقع در شخصیت آوینی نوعی عرفان و اخلاق در هم آمیخته وجود داشت

برای ساخت فیلم‌هایش به دل جبهه و وسط خون و آتش رفت.

امروز دولت‌های غربی با این سازمان‌های عجیب و پر زرق و برقی که مدعی مبارزه با خشونت و تروریسم هستند،

در برابر کشورهای مسلمان چه می‌ کنند؟ مردمی که با الهام از انقلاب ما بپا خاسته‌اند و شهید می‌دهند. اکنون

چندین ماه است که این نهضت‌ها شروع شده‌اند اما آیا در تمام این مدت و در تمام این کشورها یک نفر مانند ندا

آقاسلطان وجود نداشته است؟!

ما که نفهمیدیم او چگونه کشته شد، اما ببینید اکنون چگونه در دنیا بر سر این موضوع سر و صدا راه انداخته‌اند. از

میان این همه آدم که در این کشورها کشته شده‌اند آیا واقعا یک نفر نبود که به قول آنها مانند ندا آقاسلطان مظلوم

کشته شده باشد؟ پس داستان چیست؟

این موضوعی است که باید جوان دانشگاهی امروز ما به آن توجه داشته باشد.

امروزه با این مشخصات درک غرب و اهداف آن بسیار آسان‌تر از 50 سال پیش است، اما باز هم جای تعجب دارد که

هنوز عده‌ای متوجه این موضوع نیستند.





      

  سید شهیدان اهل قلم

تنها مجموعه ای که توانست فرهنگ اصیل و صحنه های فابریک جبهه را معرفی کند

روایت فتح

مستندهایی بود که این بزرگوار به همراه همکارانش با هزار خون دل خوردن و خون دادن ثبت و ضبط کرد و میراثی

بس گرانبها در تاریخ ایران اسلامی بجای ماند و اگر نبود آن تلاشهای عاشقانه ، امروز بر ما چه میگذشت ؟؟؟

در سالگرد عروجش بر خود وظیفه دانستم تا به پاس خدمات بینظیرش یادی کرده و با او در ادامه ی راهش تجدید

پیمان نمایم باشد که مرا در هر دو سرا دستگیری نماید

شهید خط مقدم جنگ نرم

گوشه ای از مظلومیتهای او را که به طور گزینشی انتخاب کردم مینویسم .مظلومیتی که هنوز ادامه دارد اما به

شکلی دیگر

سید مرتضی آوینی

 که در زمانه خویش هم او را نشناختند و هنوز هم ناشناخته مانده است چون راهش خلوت است و غریب...

چه اینکه از سوی دشمن و دوست، به غلط دوست و دشمن تلقی می شد و هنوز می شود.

شبه روشنفکران  و حتی کسانیکه مسلک انقلابی داشتند ، با او مخالفت می کردند؛

هر چه بود سیدمرتضی به نحوی غریبانه درهمه موارد مظلوم واقع می شد و او تا مرگ این مظلومیت را به

همراه خود داشت و اگر نبود که مولایش او را

«سید شهیدان اهل قلم»

بنامد ،معلوم نبود که این حجاب مظلومیت هنوز برطرف شده باشد.

 البته او شمع جمع حلقه ای از یاران و مریدانی بود که همگی از اهل مجاهدت و فضل و علم و نبوغ بودند.

آوینی این اواخر کارش به جایی رسیده بود که پس از سال ها کار مستندسازی در جهاد و تلویزیون از آنجا خارج و یا

شاید اخراج شده بود

 پس از مرگش حتی کسانی از دوستان و شاگردانش نتوانستند بر بنای عظیمی که او برساخته بود، بخش

درخوری بیفزایند.

او چه برای محرومین فیلم میساخت و چه برای رزمندگان، به مذاق برخی خوش نمی امد.

"گروه جهاد" تشکیل می شود.

گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت.

دو تن از اعضای گروه در همان روزهای اول جنگ در قصر شیرین اسیر شدند

 در روزهای محاصره‌ی خرمشهر برای تهیه‌ی فیلم وارد این شهر شد.

ماجرای آوینی و جهاد سازندگی با پایان جنگ، پایان نمی گیرد.

اواخر سال 69 مرتضی آوینی و چند نفر دیگر به این نتیجه میرسند که نمی‌توانند به کار با جهاد و تلویزیون

ادامه دهند

مدیران وقت تلویزیون وجهاد میگفتند: الان دوره سازندگی است چرا جنگ را فرموش نمیکنید 

ما دیگر نمی‌خواهیم شما درباره ارزش‌های انقلاب اسلامی به مفهومی که به جنگ و صدور انقلاب پرداختید، کار

کنید. شما یک واحد وابسته به جهاد سازندگی هستید و ما می‌خواهیم الان درباره مرغ و خروس و گاو و گوسفند و

کود دامی کار کنید!»

وی در ادامه می گوید:

فکر می‌کردیم وقتی آقای فروزش - که قبلاً از مسئولان جنگ بود - وزیر جهاد بشود، اتفاق‌های مثبتی می افتد

اما قضیه کاملاً برعکس شد. ...

نگاه آوینی را نمی‌پسندیدند و دیگر برایشان قابل قبول نبود.

برای اتمام حجت ، آوینی پیش فروزش رفته موقع بازگشت، تصمیم گرفت از جهاد برود.

آقای فروزش حرف‌هایی را میزند که او اصلاً انتظار ندارد.

یاکارجدیدجهادرا انجام بدهیدو یاجایی برویدکه فکر می‌کنید می‌توانید آنجا کار کنید.

درصورتیکه عده ای می گفتند فضای کشور را جنگی نکنید و دیگر اینقدر از صدور انقلاب سخن نگویید.

 رهبر انقلاب بر استمرار فضای مستند سازی جنگ حتی پس از انقلاب نیز تاکید داشت.

در دیدار اعضای گروه روایت فتح با رهبر انقلاب که مدتی پس از شهادت مرتضی صورت می گیرد. مسیر سید

مرتضی را تایید می کنند میفرمایند:

مستندساز ى که من اصرار داشتم باقى بماند، به خاطر نقش ویژه‌ى آن در حفظ فضاى جنگ در کشور است؛ نه

این‌که بخواهیم القاى حالت جنگى بکنیم. الان که عملاً جنگ نیست لکن ما مى‌خواهیم نگذاریم آن احساسات و

حالتى که در دوران جنگ بود، از حافظه‌ها زدوده شود. باید ببینید در هر زمان چه چیز مناسب است و آن را تهیه

کنید. اگر بتوانید مستندسازى را ادامه دهید، به نظر من کار مهم و خوبى است. البته در مستندسازى، نقش کلام

همان کارى که خود مرحوم شهید آوینى مى‌کرد خیلى مهم است.»

حالا پس از چند سال کار مطبوعاتی و سینمایی در حوزه هنری، دیگر طاقت ماندن نداشت و به دوستانش گفته

بود بعد از عید از حوزه هنری می روم و البته رفت اما برای همیشه و از قتلگاه فکه!

کوله بار سید بر زمین مانده است...





      

سلام بر دوستان عزیزی که موجب دلگرمی من و یادآور دوستان شهیدم هستید

در سالگردشهادتش

میخوام از مردی بگم که با همه بزرگی، خودش رو سربازی میدونست مطیع و جان برکف

امیرسپهبد علی صیاد شیرازی، بزرگ مرد خراسانی ،بچه درگز.متولد ???? شهادت??/?/ ???? تهران جلو منزل

مسکونی ، ترور ناجوانمردانه مدعیان خلق . آزادی . دمکراسی و حقوق بشر 

 فرمانده پرآوازه،مخلص ونمونه

شاید از صیاد خیله چیزا شنیده باشین

دیروز سر نماز به ایشان فکر میکردم که چقدر زندگی پر فراز و نشیبی داشته ، از اول آدم باصفا و مؤمنی بوده

مقطع نوجوانی

درنوجوانی به یک کاپشن خوشکل علاقه مند میشه اما چون دوست همکلاسیش توانایی مالی خریدن اینجور

لباسها رو نداره برای رعایت روحیه ی او،صرف نظر میکنه ، پا روی خواسته ی حتی حلال خود میذاره تا دوستش ا

حساس حقارت نکنه

مقطع جوانی

زمان شاه دردانشکده افسری ، ماه رمضون خبری نبوده ، با مراجعه به فرماندهی ضمن اعلام اعتراض که ما

مسلمانیم و چرا سحر بیدار نمیکنید ، روزه داری را برای جمع عاشق و دین دار راه میندازه

صیاد میگه : دراون زمان با چه مشکلاتی خودم رو به دانشکده افسری رسانده بودم واحتمال میدادم با این اقدام

منو اخراج کنن اما هر چی فکر کردم دیدم نمیشه کوتاه اومد ، اصلا مگه من برای چی به ارتش اومدم ، برا چی به

دنیا اومدم ، چون پای دین و احکام الهی به میون اومد محکم  ایستادم و اعتراض کردم ، ولو به قیمت اخراج از

دانشکده

 فکر بزرگ در انسان کوچک

زمان پیروزی انقلاب که اوضاع پادگان اصفهان بهم میریزه سربازان و درجه داران با تظاهرات به خیابون میآن صیاد که

یک افسرجوان بوده با اون نگاه تیز، وضعیت رو درک میکنه و برای جلوگیری از سؤء استفاده افراد فرصت طلب،

منافقین ،چریکهای فدایی ، سریع  ضمن هماهنگی با دفتر آیت الله طاهری با بلندگو دستی هم قطاران خودش رو

به پادگان برمیگردونه.

صیاد جزو اولین افسرانی بوده که با مراجعه به تهران وهماهنگی با شهید چمران داوطلبانه برای مهارغائله ی

کردستان به دل خطر میره ، چندین بار در محاصره ضدانقلاب و اشرار می افته اما معجزه وار نجات پیدا میکند

باحمله ارتش بعث عراق به خوزستان میآد

صیاد که در طول مدت خدمتش شایستگی های زیادی ازخود نشان داد علیرغم اینکه بنی صدرخائن بااومخالف

بودبا فرارش ، بفرمان امام  ، فرمانده نیروی زمینی ارتش میشه

فرمانده ای مهربان

صیاد،یک پاسدارارتشی یک ارتشی پاسدار بود

حلقه اتصال نا گسستنی و هماهنگ کننده عملیاتهای مشترک ارتش و سپاه بود

دشمنان این نظام و این مرز و بوم از صیاد سیلی های محکمی خورده اند

محکمترین سیلی رو منافقین ناجوانمرد در عملیات مرصاد از دست یدالهی اوخوردند که هنوز گیجن      

بعضی ها فکر میکنن صیادشیرازی ها یک شبه به این مقام رسیدن ، نه عمو جان

مقام که میگم  این درجه های روی شانه نیست ، چون اگه نگاه کنی اینقدر سرهنگ.سرتیپ.سرلشگر توی این

مملکت آمدن و رفتن ، او هم  با چه بگیر و ببندی !

الان کجاین ؟ کو ؟ چه خبره از اونا ؟ از خودشون چی بجا گذاشتن ، رفتن  و نماندن ...

اما صیادها ، اگر رفتن  اما ماندن  و جاودانه شدن

رمز این جاودانگی و این بزرگی در چیه ؟

جز زندگی و تلاش بر معیارهای الهی ،

دین داری و تقوی  انسان مادی و خاکی رو  ملک مقرب الهی میکند

صیاد زنده است چون حق زنده است

خدا منتظر است تا این مقام را به همه ی انسانها عطا فرماید، اما باید هزینه اش را داد، مدال طلا را بر گردن هر

آدم تن پرور،تنبل و سست اراده ای نمی اندازن

باید تمرین کرد . سختی کشید . به خیلی لذتهاپشت پا زد . مطیع دستور مربی بود. مقاومت کرد ،تا قهرمان شد 

مجاهدت ومبارزه با نفس اماره

تلاش اقتصادی که رهبرمعظم فرمودند، یک مجاهدت است

آنها که به شهدا ، به بهشت غبطه میخورن ، آه میکشن ، بسم الله





      

آب هویچ بستنی

سلام بر شما برو بچه های گل ،جوونای با صفا ، سعادت و سلامتی همه ی شمارو خواستارم

 یگ خاطری دگه از زندگی قشنگ جبهه

فابریک و اصل

اوناییکه رفتن خوزستان، میدونن یکی ازآب میوه های خوشمزه همین آب هویچ بستنی ست

خصوص اوناییکه زمان جنگ اونجا بودن

کمتر رزمنده ای بود که مرخصی به اهواز بیاد و آب هویچ بستنی نخوره

توی اون هوای گرم ، آب هویچ شیرین و باطعم ،به همراه بستنی سنتی ...

بقول یکی از همرزمان : جیگر جلا میداد

لیوانهای شیشه ای بزرگ دسته دار با قاشقهای مربا خوری بلند ، یگ تانکر آب میوه بود

یکی دگه از بچه ها اسم آب هویچ بستنی رو گذاشته بود ، "قورت قورت" این رو هم از مو یاد گرفته بود

یگ روز که با هم گذرمون به توی شهر افتاد و مشغول خوردن آب هویچ بستنی خوردن بودیم ، گُفتوم :

مو  ایجور آب میوه خوردن رو دوست دارُم ، که قورت قورت بُخوری ، هم مِدَنی چی دَری مُخوری ، هم  مِفهمی

چی خوردی ،از این آبمیوه های سوسولی بسته بندی اصلا خُوشوم  نمیه ، آدم نمفهمه چی خورده ،به گلوت

نرسیده ، تموم  مشه   

 دگه از اونجه  به بعد برای اینکه بچه ها هم متوجه نشن ،  

میگفت : "قورت قورت" مثبته ؟ یعنی ، بریم آب هویچ بستنی خورون... 

از شما چه پنهون مو هم هر وقت گذُرم به داخل شهر میفتاد حالا یا اهواز یا اندیمشک یا دزفول،میزدُم توی رگ

گاهی به شوخی به آقا جلیل مُگُفتوم :

هر جای جبهه لازمه ، منو بفرست ، حرفی نیست ، به شرطی که آب هویچ بستنی هم همراه مهمات

و تجهیزات برام بفرستی

یک روز با تعدادی از بچه های واحدتخریب که اهواز آمده بودیم طبق معمول اگه سر صبح بود کله پزی ، اگه

بین روز بود، آب هویچ بستنی برقرار بود

آقاجلیل مغازه ها رو زیر نظر کردجلو یک مغازه ی با حال و تر تمیز  نگه داشت ،بچه هااز عقب وانت ریختن پایین.

ده پانزه نفری میشُدیم

آقاجلیل سفارش داد : پانزه تا آب هویچ بستنی دبش ، بیار 

باید کمی صبر مکردم چون آب هویچ تازش خوبه،ما هم مقید بودم ،چون اگه مدتی بمانه طعمش عوض مشه.

هر چندتایی که حاضرمیشد،مذاشت روی یخچال ، آقا جلیل هم برمداشت دست بچه ها مداد بچه ها هم بعد

از یگ تعارفی به هم، شروع به خوردن مکردن  

یادمه ازاو جمع خیلیها شهید شدن

آقا رضا نظافت فرمانده واحدتخریب

سیدهاشم امینی روحانی عارف واحدتخریب

محمدرضاکرابی،محمدرضاسمندری،غیاثی،حسن شاد ، علیرضا نورالهی ، امیر نظری و....

همه لیوان بدست مشغول خوردن بودن...

بعضی ها زودتر خوردن ، تموم کردن ، اطراف رو  تماشا مکردن

آقاجلیل ازشا  پرسید : یکی دگه میل دارین؟

بچه ها به هم نگاه کردن ، بدشا  نمی آمد، معلوم نبود باز تا  کی  چنین  فرصتی گیرشا بیاد

شاید هم  بعضیاشا  این آخرین آب هویچ دنیا بود که میخوردن

آقاجلیل فرصت نداد، به مغازه دار گفت: پانزه تای دیگه  

اوناییکه لیوان اولی رو خورده  بودن ، دومی رو مشغول شدن . مو  هنوز لیوان اولی بودُم

چند لحظه ای گذشت

آقا جلیل که اولی رو تموم کرد ، لیوان دوم رو برداشت

همینجور که دسته لیوان رو گرفته بود و بستنی داخلش رو با قاشق هم میزد ،طرف من آمد، نزدیکم که شد

باحالت جدی اما به شوخی گفتم : درست نیست ، قدری با نفستان مبارزه کنید...

سرش رو آورد جلو گفت : چی ؟

دوباره همون جملات رو تکرار کردم ، مکثی کرد ، سرش روبه تأیئد تکونی دادو گفت :

آره ، راست میگی ، باید با نفسم مبارزه کنم ، برگشت طرف یخچال

هنوزداشتم باخودم میگفتم:مردحسابی ، چیکار داشتی این حرفو زدی، نگاه کن ، بنده خدا آب میوه شو نخورد 

توی این فکرا بودم  ، دیدم رو کرد به صاحب مغازه و گفت :

یک بستنی دیگه بنداز  تولیوان...

در حالی که بستنی ها رو با قاشق هم میزد ، طرف من اومد و گفت :

اینجوری بهتر میشه با نفس مبارزه کرد

خندیدم ........ این کار آقا جلیل ، خیلی برام پیام و درس داشت

به خودم گقتم : برو  یره  کشکته بساب ... این روضه هار  بری  خودت بخوان ... 

وقتی خودم لیوان دوم رو برداشتم ،  رو به بچه ها گفتم :

پس باید مو  هم خودسازی کُنُم ، ساخته که شُُُدُم با نفسُم مبارزه خواهم کرد...

بچه ها کلی خندیدن ...

اهواز-واحدتخریب.شهیدجلیل محدثی.تابستان سال1363

و هر کدوم که طرف لیوان دوم میرفتن، چیزی میگفتن

یکی میگفت : از روی هوای نفس میخورم تا دیرتر شهید بشم و بتونم بیشتر خدمت کنم ...

دیگری میگفت : من که برای خدا میخورم، تا قوی بشم و توی جبهه خوب کار کنم

کرابی گفت : من چون آقا جلیل دستور داده میخورم اطاعت از فرماندهی واجبه  و الا من نفسم روسالهاست ُکشتم

یکی گفت : من که قدری نمک توش ریختم تا نفسم رو سرکوب کنم لذا الان در حال خودسازی هستم

 امیر نظری گفت : برو  یره  از این حرفایی که مزنن مو بلد نیوم ، مو چون آب هویچ دوست دروم مخوروم

 

از اون روز به بعد بچه ها هر وقت هوس آب هویچ بستنی میکردن میگفتن :

باید بریم نفس مون رو سرکوب کنیم ، کی برنامه خودسازی داریم ؟؟؟؟

*****************************************************************

به امید روزیکه هنرمندان متعهد و دلسوز ، از این مستندها ، در ساختن برنامه های سینما و تلویزیون استفاده

بیشتر کنند،تا جایگزین این فیلمهایی که به دور از واقعیات جبهه ها  با هزار و یک نیت،برای جنگ ما میسازند ،

بشود.  انشاالله





      
<      1   2   3   4      >


پیامهای عمومی ارسال شده

+ آگهی مناقصه فروش از سوی سازمان انرژی اتمی : سانترفیوژ دانه ای 20 هزار تومان به عنوان آهن قرازه عایدات این فروش در تامین گوشت و مرغ و پنیر به عنوان اولین شیرینی از سوی دولت تدبیر و امید هزینه خواهد شد امضاء شیخ حسن کلید ساز



+ عازم سفر حج ام و محتام حلالیت شما...



+ قابل توجه کاندیداتورهای محترم مجلس نهم / فرازی از وصیت شهید......



+ تعداد کشتگان سپاه عمرسعد



+ فلاکت سیاسی



+ تصاویر زننده از زنان خیابانی در تهران



+ درد و دل بنی فاطمه در شب شهادت امام جواد با دانشجویان



+ http://www.swar.ir/



+ خدایی خدا غریبه



+ فواید نماز شب