جبهه دانشگاه انسان سازی بود 

فرماندهان شهید اساتید این دانشگاه بودند......

 عشق قلب بچه های گردان یاسین

                        جلیل محدثی،فرمانده ای که بر قلب بچه ها فرماندهی میکرد

توی چادر فرماندهی گردان یاسین  نشسته بودیم....

فرمانده گردان آقاجلیل از راه رسید...

تاچشمش به کلمن پر از آب یخ افتاد ...

بلافاصله و بدون هیچ مکثی کلمن آب رو با عجله برداشت و بطرف چادر بچه ها رفت! اصلا فرصت نداد ما حرفی بزنیم،تا اومدیم بخودمون بجنبیم آقا جلیل دور شد....

چند نفرکه از بچه های کادرگردان اونجا بودیم با دیدن این صحنه هرکدوم چیزی گفتن...

- آقا جلیل،کلمن آب رو کجا بُرد؟

- کاش ما براش میبردیم !!

- چه باعجله رفت ، مگه چکار داشت؟

بهشت جبهه

طولی نکشید ، توی همین گپ و گفت، آقاجلیل برگشت....

همه ساکت شدیم ....پوتیناشو در آورد ، بچه ها سلام کردن......

آقا جلیل جواب داد ولی انگار یک حرفی با بچه ها داشت ،او زیاد اهل نصیحت کردن لفظی

نبود! اگه از روی حرکات آقا جلیل متوجه منظورش میشدی،خب چه بهتر ،ولی او آدمی

نبود که دائم بچه ها رو در مسائل رفتار جمعی و معاشرتی امر و نهی کنه...

برعکس تو کار نظامی از جلیل جدی تر هیچکی نبود

تا اینکه یکی از بچه ها پرسید، برادرجلیل کلمن آب رو کجا بردید؟

جلیل یه نگاهی کرد، گفت :

مثل اینکه امروز یخ برا گردان نیاوردن ، آبخوری بچه ها یخ نداشت، از صبح آب گرم

میخوردن !!!!

 کلمن آب سرد رو کنار بشکه آبخوری گذاشتم !!!

همین