عزاداری برای امیرالمؤمنین علیه السلام [?]
بعد از قصاص ابن ملجم و جزای قطام، امام حسن و امام حسین علیه السلام به خانه بازگشتند و ام کلثوم در سوگ پدر مرثیه خواند و گریست. با شعرهای ام کلثوم، دوست و دشمن اشک می ریختند و عزا بر پا شد.
محمد حنیفه نیز به قدری در مصیبت و اندوه پدر اشک ریخت که بدن و جسم او لاغر و نهیف شد.
گفتگوی امام حسن و ابن ملجم[?]
امام حسن علیه السلام پس از خطبه با اشاره به قصاص ابن ملجم در همان روز فرمود: آنچه امیرالمؤمنین علیه السلام دستور داده دربارة او انجام خواهم داد. ابن ملجم را با یک ضربت شمشیر به قتل می رسانم و سپس با آتش می سوزانم. او را نزد من بیاورید.
او را کتف بسته نزد امام حسن علیه السلام آوردند و ابن ملجم به حضرت سلام نداد، و در این حال مردم او را لعنت و نفرین می کردند. رییس یهودیان ـ که توسط امیرالمؤمنین علیه السلام شیعه شده بود ـ جلو آمد و عرض کرد:
او را به قتل برسان که خداوند او را بکشد. من در کتاب هایی که بر حضرت موسی نازل شده دیده ام که گناه این شخص نزد خداوند از فرزند آدم که برادرش را کشت و از قاتل شتر حضرت صالح بیشتر و بالاتر است.
امام حسن علیه السلام فرمود: «ای دشمن خدا، امیرالمؤمنین و امام مسلمین را به قتل رساندی. تو باعث فسادی عظیم در دین هستی». او گفت: یا حسن و یا حسین، با من چه کاری انجام خواهید داد؟
گفتند: همانگونه که آقا و مولایمان را به شهادت رساندی تو را می کشیم. ابن ملجم که نقشه های مختلفی در سر داشت نخست گفت: «هر چه می خواهید انجام دهید. من نفس خود را از این جنایت نهی کردم اما نشد. پس بگذار که سرانجام پست و عذاب دردناک را بچشد». و سپس گریه کرد!
حضرت فرمود: وای بر تو! این سخنان رقت انگیز چیست؟ چرا در این مسیر غلط گام برداشتی؟ ابن ملجم در پاسخ گفت:
«اِستَحوَذَ عَلَیهم الشَّیطانُ فَأَنساهم ذِکرَ الله اوُلئِکَ حِزبُ الشَّیطانِ اَلا اِنَّ حِزبَ الشَّیطانِ همُ الخاسِروُنَ»[?]
«شیطان بر آنها احاطه کرد و ذکر خدا را از یادشان برد. آنان حزب شیطانند. بدانید که حزب شیطان از زیانکاران هستند».
آری، پدر تو را کشتم و اکنون مقابل تو هستم. پس هر چه می خواهی انجام بده و به هر صورتی که می خواهی حق خود را از من بگیر.
قصاص ابن ملجم
ابن ملجم که از هر راهی برای رهایی خود ناامید شده بود می گفت: می خواهم سخنی را پنهانی به تو بگویم. حضرت ابا نمود و به اصحاب فرمود: «او می خواهد گوش مرا با دندان بکند». ابن ملجم گفت: آری، به خدا قسم، اگر می توانستم گوش او را از بیخ می کندم!!
سپس امام حسن علیه السلام شمشیر را از غلاف کشید و بر سر او ضربتی زد و ابن ملجم از پشت بر زمین افتاد و در خون خود غلطید. امام حسین علیه السلام عرض کرد: «ای برادر، من نیز حقی برای کشتن او دارم».
آنگاه شمشیر را گرفت و آن را چرخاند و بر روی ضربتی که برادر زده بود ضربت دیگری وارد آورد و تا بینی ابن ملجم پایین آمد و سوی دیگر صورتش را قطع کرد.
پس از امام حسین علیه السلام مردم طاقت نیاوردند و با شمشیر حمله کردند و ابن ملجم را تکه تکه کردند. سپس ام الهیثم نخعی از امام حسن علیه السلام درخواست کرد آتش زدن بدن ابن ملجم را بر عهدة او بگذارد.
حضرت نیز اجازه داد و حصیر آوردند و بدن ابن ملجم را در آن گذاشتند و از مسجد بیرون بردند. سپس نفت و آتش آوردند و بدن او را سوزاندند در حالی که نیزه داران اطراف آتش مراقب بودند.
مردم پس از قصاص ابن ملجم به سوی خانة قطام رفتند و خانه اش را ویران کردند و او نیز با شمشیر قطعه قطعه کردند و بدنش را در بیابان های کوفه سوزاندند.
سنگ های خونین در روز شهادت[?]
در شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام آسمان و زمین چهل سال بر حضرت گریستند و آسمان سه روز خون بارید.
در آن شبی که حضرت به شهادت رسید هیچ سنگی را از زمین بر نداشتند مگر آن که زیرش خون تازه بود. در روز شهادت نیز در بیت المقدس هر سنگی را بر می داشتند زیر آن خون بود.
اکنون با چشمانی اشکبار و قلبی سوزان در فراق پدری مهربان، ضریح نورانی اش را در آغوش گرفته می گوییم:
اَلسّلامُ عَلَیکَ یا اَمیرَالمُؤمِنین ؛
اَنتَ اَوُّلُ مَظلُومٍ وَ اَوَّلُ مَن غُصِبَ حَقُّه؛
صَبَرتَ وَ احتَسَبتَ حَتّی اَتیکَ الیَقین؛
فَاَشهدُ اَنَّکَ لَقیتَ الله و اَنتَ شَهیدٌ؛
عَذَّبَ الله قاتِلَکَ بِاَنواعِ العَذاب؛
وَ جَدَّدَ عَلَیه العَذاب.[?]
تشیع جنازه
آنگاه امام حسن و امام حسین علیه السلام انتهای تابوت را برداشتند و جلوی آن بلند شد در حالی که کسی دیده نمی شد. جلوی تابوت را جبرئیل و میکائیل گرفته بودند و اسرافیل و عده ای از ملائکه نیز همراه آنان بودند که صدای تسبیح و تقدیس شان شنیده می شد.
تابوت حضرت از کنار دیوارها و درخت ها و نخل ها و هر چه که عبور می کرد، همة آنها به احترام حضرت خم می شدند. زنان اهل بیت نیز در حالی که لطمه بر صورت می زدند به دنبال تابوت آمدند، اما امام حسن علیه السلام مانع شد و آنها را به خانه بازگرداند.
تابوت به سمت مسجد سهله رفت و در آنجا شتر حضرت را دیدند که نشسته است. تابوت را بر روی شتر گذاشتند و به سوی نجف حرکت کردند. در طول مسیر تا نجف صدای گریه و همهمه شنیده می شد که نشانة حضور ملائکه در تشییع جنازه بود.
مرد فقیر در بازگشت از تدفین[?]
تشییع کنندگان هنگام بازگشت بعد از دروازة کوفه از میان ویرانه ها صدای ناله ای شنیدند، و امام حسن و امام حسین علیه السلام پیرمردی ناتوان و بیمار دیدند که اشک می ریزد و محزون است.
دو برادر از حال او پرسیدند و هنگامی که دانستند غریب است و همدمی ندارد سؤال کردند: چه کسی از تو نگهداری می کند؟ او گفت:
از سال پیش که به این شهر آمدم هر شب مردی با غذا و نوشیدنی نزد من می آمد و کنارم می نشست، و همانند پدری دلسوز و برادری مهربان از من مراقبت می کرد. اما اکنون سه روز گذشته و او نیامده است.
امام حسن و امام حسین علیه السلام در حالی که گریه می کردند نام آن مرد گمنام را پرسیدند، اما او گفت:
نامش را پرسیدم اما او در جواب گفت: «تو با نام من چه کار داری؟ من به خاطر خدا و آخرت از تو سرپرستی می کنم». او پیوسته لا اله الا الله و تسبیح و تقدیس و تکبیر می گفت.
هنگام تسبیح او گویا درهای آسمان گشوده می شد و صدای تهلیل و تسبیح فرشتگان به گوش می رسید و سنگ و کلوخ در و دیوار با او تسبیح و تکبیر و تهلیل و تقدیس می گفتند.
هنگامی که کنار من می نشست می گفت: درمانده ای نشسته و غریبی همنشین غریبی دیگر شده است.
دو برادر گریستند و گفتند: «ای پیرمرد، اینها نشانة پدر ما امیرالمؤمنین علیه السلام است که شقی ترین شقی ها ابن ملجم مرادی او را به شهادت رساند. از دست دادن او قلب ما را به غم و اندوه نشانده و اکنون از دفن وی باز می گردیم».
پیرمرد از آنها درخواست کرد او را کنار قبر حضرت ببرند تا زیارت کند. امام حسن علیه السلام دست راست و امام حسین علیه السلام دست چپ او را گرفتند و کنار قبر پدر بردند. در آنجا پیرمرد اشک ریخت و ناله کرد و از هوش رفت. هنگامی که به هوش آمد چنین دعا کرد:
خدایا، به حق صاحب این قبر نورانی، جانم را بگیر و مرا به او ملحق کن و روحم را به سوی او ببر که طاقت فراق و جدایی اش را ندارم.
خداوند دعای او را اجابت کرد و پیرمرد کنار قبر امیرالمؤمنین علیه السلام از دنیا رفت. امام حسن و امام حسین علیه السلام او را غسل دادند و کفن کردند، و در نجف دفن نمودند و به کوفه بازگشتند.
خبر شهادت در بصره[?]
خبر شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام در ممکلت اسلام پخش شد و همه را محزون و غمگین کرد. در بصره نیز «ابوالاسواد» در مناقب و مصائب حضرت سخنانی گفت و مردم را به بیعت با امام حسن علیه السلام ترغیب نمود.