آن سوی نور،
آن سوی رسیدن...
اما لحظه ای ترس از نرسیدن یا خسته از آرزوی پرواز
ناگهان نگاهم در ثانیه های خواستن گم شد ...
چشمانم را که گشودم خاک بود و خاک
خاکی که چه زیبا بالهای خسته ام را نوازش می داد و چه زیبا در انعکاس سبحان ربی الاعلی و بحمده تا نور مرا پرواز می داد..
و چه زیبا می شد با آن عشق را طواف نمود...
انگار می شود خاک همرده نور شود و اینک ای خاک!من گم کرده ی ره به سوی تو می آیم تا با آن قطره های سرخ قلبت عهدی دوباره بندم، عهدی که با هیچ کس و هیچ اسلحه ای نشکند..
با هیچ غفلتی پاره نشود، عهدی از سر صدق..
عهدی از جنس انتظار...
عهد می بندم که باور کنم چشمانم بهانه اند برای دیدن........
عهد می بندم که بدانم عشق در سجاده ی کوچک دلم جریان دارد..
عهد می بندم که هیچ سرگرمی از یادم نبرد اللهم عجل لولیک الفرج را......