سیاهپوستان عاشق
نیروهای کم خرج و پرکاری که شبانه روزکارمیکردن وازتمام هستی شان مایه میگذاشتند، سفیدپوستان و سرخپوستان اونا رو آدمای بی تدبیرو داغی که برای روزهای خطر بدرد میخورند ،بحساب میآوردن،اگرچه آنها را بظاهراحترام کرده و تشویق به حضور در میدان جنگ میکردن ،اما درقلبشان استفاده ابزاری از آنها بود
"برای حل مشکل جنگ"
برای پیشبرد اهداف جنگ ،سلاح،مهمات وتجهیزات نظامی در اختیارشان میگذاشتن ، ولی از امکانات رفاهی خبری نبود، تانک زرهی ،نفربر،کامیون وخودروهای نظامی ،انواع مین ،سیم خاردار برای جنگ ...آری
اما بلیط قطاردرجه یک،هواپیما ،ماشین سواری،بیمارستان خوب،هتل ، اتوبوس ، مینی بوس ... نه
گرچه همین امکانات هم اگه بود ،توی جبهه عام المنفعه و برای جنگ بود وسیاهپوستان هیچگاه توقع چنین امکاناتی نداشتند ، هیچ اعتراض و گله ای هم نمیکردن ! اما سفیدا با تیزبازی ونامردی نمیدادن ، پیش خودشون میگفتن : اینا که همینجوری دارن شب و روز کار میکنن ، توقعی هم که ندارن ، بذار باشه ،ازحیا ونجابت اینا کمال سوءاستفاده رو میکردن،غواص بسیجی ما ازخرمشهرتا اهواز ویا از اهواز تا ایلام و تا بانه وسردشت باید عقب کامیون و یا وانت بارها سوارمیشد و میرفت، باد وخاک در هوای گرم به سروکله ی این طفلکی ها میخورد و کلی عذاب میکشیدن و دم برنمی آوردن ، سفید ها هم ککشون نمیگزید....
جزیره مجنون.قبل عملیات بدر.زمستان??.بچه های تخریب لشکرامام رضا علیه سلام
سیاهپوستان سخت کوش و بی توقع ومخلص ،هیچ نقشی درمدیریت کشورنداشتند، انگارفقط ساخته شده بودن برای جلو گلوله.
فرمانده گردان ما ،زمانی که طرف جبهه میرفت فرمانده ی گردان بود، ولی بطرف تهران که می آمد هیچ کاره ای نبود، فقط حرفش توی جبهه خریدار داشت!!! پشت جبهه سفیدا و ُسرخا، شلغم هم برای حرفش ریز نمیکردن....
سیاها، توی خطوط مقدم جبهه خودشونو سپر کرده بودن ، سفیدا توی شهرها راحت زندگیشونو میکردن ،انگار نه انگار در مملکت جنگی هم هست !! امکانات رو عوض اینکه از جبهه توزیع کنند واولویت اول جبهه ها باشه ! ازپشت جبهه توزیع میکردن و اگه چیزی زیاد می اومد وازدست سفیدا و ُسرخا در میرفت، ته موندش و ُبنجُلش به سیاهپوستا توی جبهه میرسید...
تفنگها،تانکها،فشنگها،مهمات،سنگرها،سیم خاردارها ومیدانهای مین ، توی بیابانها دراختیار سیاهپوستان.
عملیات بدر.هورالعظیم.زمستان ??.نفرعقبی شهید علی توفیقی.?روزقبل از شهادت
پولها، امکانات،مدیریت،ویلاهای شمال،سفرهای تفریحی به بهانه ماموریت و....برای سفیدپوستان ومشاورانشون سرخپوستان بود.
البته سیاهپوستان هر چندگاهی به کشورهای خارجی سفر میکردن، نه با خانواده و با هواپیمای ایرباس و اقامت در هتلها با غذاهای جور واجور ....
سیاهپوستان بدون خانواده ، تنهایی یا با چند نفرازدوستاشون بوسیله بلم ، قاطر ، هلی کوپتر ، هواپیمای باری c.130و یا با پای پیاده به شهرهایی که ارتش بعث عراق مستقر بود مسافرت میکردن،کرکوک ، القرنه ، حلبچه ، خرمال ، بصره ...غذا هم چند تا کنسرو و مقداری نون خشک ، هتلشون هم سیار بود ، با یک کیسه خواب...!!!! یره عجب سفرهای خارجی میرفتن ...
سیاهپوستان عاشق ،ششدانگ حواسشون به دفاع ازکشوربود ، شب و روز نداشتند وهرجا میگفتن توی هر نقطه از مرزعملیات میکردن ، درکوهستان ، در آب ، درهور.... به دنیاطلبی سفیدا توجهی نداشتند، مجروح و نقص عضو میشدن اما با همان بدن ناقص به محض درمان به میدان جنگ برمیگشتند، عاشق جبهه بودن و فدایی وطن ، ملت و دین ..."زندگی شان شده بود جبهه"
ایکاش سفیدا حالا که عُرضه ی جبهه اومدن ندارن و به میزها و مقام چسبیدن ! لااقل به خانواده های سیاهپوستان که مردانشون در میدان جنگ بودن، رسیدگی ُکنن و اگه مشکلاتی دارن براشون حل کنن ، حل که نمیکردن بمونه ، مشکل سازهم میشدن! رأی صادر میکردن : اسباب اثاثیه زندگی یک رزمنده رو بخاطر تأخیردراجاره بهاء به کف خیابان میریختند ...!! رزمنده ی خسته باید چند روزمرخصی راعوض استراحت، بدنبال سرپناهی برای خانواده اش می بود ، خسته وکوفته به جبهه برمیگشت ،آنقدر بزرگ بودند که این چیزا اونا رو از راهشون باز نمیداشت
باهمه ی بی مهریها و نامردیها اما سیاهپوستان تا آخر ایستادند ومشکل جنگ رو حل کردن....
خیلی هاشون به شهادت رسیدند ، خیلی هاشون اسیر شدند وهرچی زنده موندن با دست وپای قطع،بدنهای آسیب دیده و تیر و ترکش خورده ، به شهرها بازگشتند
توی این مدت هر چی پس اندازداشته بود، خانواده اش مصرف کرده بودن.
بقول یکیشون که میگفت: روزی که میرفتم ، یک ترکتور داشتم ،حالا که برگشتم همون روهم ندارم
سفیدها و سرخها بارشونو بسته بودند!! تازه سیاها فهمیدن روزی که اونا توی جبهه میجنگیدن چه خبر بوده !! چشمم روشن !! حالا سروکار سیاهپوستان آزادمرد ، افتاده بود دست سفیدا و ُسرخا.....
اینا هم آدمایی نبودن که به این سادگی کوتاه بیان ...اهل معامله ودنیا هم نبودن...پای آرمانهایی که براش جنگیده بودن ،ایستادند و بدون عکس العملهای شتاب زده وخشن برای حفظ وحدت واصول نظام جمهوری اسلامی به خدمت رسانی مردم مشغول شدند ،استخوان در گلو و خار در چشم صبر پیشه کردند،تعدادیشون هم بخاطر عارضه های جنگ، شیمیایی و.... یکی یکی پیش رفیقاشون رفتند...
درد فراق دوستان شهیدشون ، درد جراحتهاشون کم بود که درد، زخم زبانهارو هم باید تحمل میکردند ،بخاطرعملکرد بد و تبعیض آمیز سفیدپوستان، خیلی از مردم که نمیشناختند، حساب اینارو با سفید پوستان و سرخپوستان یکی کرده بودن! که این از همه دردناکتر بود...تا میرفتی حرفی بزنی میگفتن شماها همونایی هستین که برای دنیا و باج خواهی این روزا به جبهه رفتین !! مرز حق و باطل خیلی بهم نزدیک شده بود و نفاق اینا خیلی ها رو به اشتباه انداخت...
زمانه گذشت و بچه های مظلوم جنگ، گمنام و بی نشان ، صادقانه در انزوای کامل ،علیرغم بی مهریها برای مملکت کار کردند ، کم کم مردم متوجه اوضاع شدند و همه جا صحبت از بخور بخور "سفید پوستان بی درد" بود...بعضی ها به حرمت ریش سفیدشون ، بعضی بخاطراهواز رفتنشون ، بعضی از ترس شغلشون که از دست ندهند ! و.....حرفی نمیزدند وجرأت نمیکردند. چون سفیدا به مافیای قدرت تبدیل شده بودند ، با رو شدن خیلی اسناد و مدارک و چک هایی که بهشون اهدا شده بود و رانت خواریها و کثافت کاریهایی که میکردند دیگه حناشون رنگ باخت و وجاهت قلابی وظاهری که درپناه شعارهای عوام فریبانه ،و منسبهایی که داشتند برای خود درست کرده بودند همه با این عملکردها بر فنا رفت. چهره ها رو شد .و همه دردلشون از اینا متنفر شدند.
آه دل مظلومان گرفت و به برکت نفس پاک مخلصان وتوجه ارواح مطهر شهیدان،پرده ازچهره ی نفاق کنار رفت وهمه از اینها برگشتند وانقلاب اسلامی از انحرافی بزرگ نجات یافت وباردیگرصدای عدالت ازگلوی سیاهپوستی بگوش رسید و یک نفس راحتی از جان برآمد وسفیدپوستان پر توقع ،زیاده خواه ودشمنان ، ضربه ی فنی شدند ، طوری که در خواب هم چنین روزهایی را نمیدیدند...یکی یکی به اون ور آب جیم شدن و خیلیهاشون هم آماده رفتن شدند و غزل خدا حافظی را میخوانند....
این است سرنوشت منافقین و خائنین ملت... ایران مهد آزادگان و شهیدان است... نه جای روباهان و معاویه صفتان...
خوشابحال سیاهپوستانی که تا آخر با همان روحیه ایستادند،مقاومت کردند وسرسفره سفیدها ننشستند وآلوده نشدند......
شهیدان الگوی چگونه زیستنند...