عارفان جوان جبهه
سلام برجوانان روزه دار گرسنه وتشنه
آدم توی این ماه خیلی چیزا رو لمس میکنه...
روح و حقیقت جان آدم بیدار میشه ...
خدا میخواد بگه : اگه میخوای به جایی برسی و توی دنیا موفق ودرآخرت سرفراز بشی،بایدبچه ی سر به راهی باشی،میخواد ما رو مطیع و سخت کوش بار بیاره، که برا رسیدن به اهدافمون سختیها رو تحمل کنیم ومطیع قوانین باشیم
میگم : آب نخور،چشم...ازاین ساعت تا این ساعت،چشم...فلان کارا رو انجام نده، چشم...که یاد بگیری به کوچکتر از من هم که حرفه منو میزنه(حرف حق)،بگی چشم !
بعضی فقط از شخص خدا حساب میبرن ،که بیشتر از ترسشونه! چون زورشون بخدا نمیرسه!! باید روح اطاعت تو این ماه تقویت بشه
اون بچه هایی که توی سختیها و خطرات جنگ به فرمانده گفتند چشم،
در ادامه ی همون روحیه اطاعت پذیری از خدا بود
آدمای متمرد،سرکش و راحت طلب به هیچ جایی نمیرسن...
حالا میخوام یکی از اون جوونای خوبی که باعشق به خدا میگفت: چشم وتموم سال رو مثل رمضان زندگی میکرد معرفی کنم
بیایید مثل اینها باشیم....
رضا دیواندری ،از بچه های واحد تخریب بود با چهره ای نورانی و باصفا، توی جبهه،هم درسای حوزویش رو میخوند هم کار میکرد
بانیتی خالص ،بافکر و تعقل توی ماه رمضان ،اونقدرخوب تمرین کرد که فهمید این ماه الگوی زیستن است و باید در طول سال اینجوری زندگی کنه، تا بجایی برسه...
کارای رضا در طول سال عطر و بوی رمضان میداد .او تصمیم خود را گرفته بود
قبل اذان صبح بیدار میشد وهمیشه نیم ساعت مانده به اذان هر کاری داشت رها میکرد ،وضو میگرفت و توی چادرنمازخونه یه گوشه ای مینشست وتو اون فاصله تا اذان چه دلی میداد و چه حالی با معبود و معشوقش میکرد من فقط ظاهر رو میدیم که نماز میخونه، قرآن میخونه ...چیزی که نظرم رو جلب میکرد سجده های طولانی و حالت خشوع و خضوعی بود که داشت ،در عمرم چنین حالی از هیچ جوانی ندیدم ! اونقدر در خودش فرو میرفت،اصلاحواسش به اطراف نبود،هر کدوم از بچه ها با دیدن این صحنه دگرگون میشدن
باور کنید زبان قاصره از بیان اون حال .....
توی همون سجده ها و نجواها با خدا ،،، گرفت اونی که میخواست....
این نمازش بود...سرسفره آنقدر زیبا غذا میخورد ،آهسته ،لقمه های کوچیک ،آروم و ساکت...بچه ها لذت میبردندبا او غذا بخورن وسرسفره کنارش باشن...خیلی دوست داشتنی بود
کم حرف ، پر کار و همیشه لبخند فوق العاده زیبایی به لب داشت
لحظه ای ندیدم بیکار و یا کار بیهوده ای انجام بده ،اگه کارای آموزش ومأموریت نظامی نبود .توی پایگاه یا مطالعه میکرد و یا درسهای حوزوی که داشت میخوند
اهل شوخی وسر وصدا نبود اما گاهی که به ندرت لطیفه ای تعریف میکرد،خیلی با نمک بود و به بچه ها مزه میداد
میتونم بگم هیچوقت شکمش پر نبود ،خیلی کم غذا میخورد و در طول روز هر چی همه میخوردن و در برنامه غذایی واحد بود،آنهم از همه کمترمیخورد،گاهی هم چون توجهی نداشت و مشغول کارش بود،وقتی میرسید که تموم شده بود ،کمک میکرد ظرفا رو میشست،هیچی نمیگفت،کسی هم نمیفهمید ! طوری نشون میداد که انگار خورده بود ، شکم چران نبود
بدنی نحیف و روحی بدون کدورت داشت،راه زهد و بندگی خدا رو با آگاهی و هدفمند پیش گرفته بود ،من این نظر رو با توجه به اعمال و رفتارش میگم، نه که فکر کنید چون شهید شده دارم این حرفا رو میزنم ،همون موقع ،نه من ،همه ی بچه های تخریب مثل گل رضا رو بو میکردن ...
همه میدونستن یکی از شهدای آینده آقا رضا دیواندری خواهد بود...
یک روزظهردرهوای گرم اهواز،رضا بعد از ناهار،درحالی که یکی از اون لیوانهای پلاستیکی قرمز دستش بود، ازآسایشگاه خارج شد،ازکنار بشکه آب سرد و تگرگی گذشت...رفت و از تانکری که آب گرم داشت خورد.......
تعجب کردم ، چرا آقا رضا آب سرد نخورد ؟؟ولی بعد خودم جواب خودم رو دادم ...
دراین موارد از عرفا و علماء در بیان تزکیه نفس چیزها شنیده بودم ...اما
همه اون روایتها رو درجبهه به چشم خود دیدم
رضا چون کاراش برای بچه ها لو رفته بود وهمه او رو به عنوان جوانی متقی شناخته بودن و زبان زد شده بود نمیخواست مورد توجه باشه و از ترس آلوده شدن به ریا و....از واحد تخریب بدون اینکه کسی بفهمه به یگانی دیگه انتقالی گرفت و رفت
خبر رضا رو وقتی گرفتیم که او در بین ما نبود....
گفتند:در عملیات کربلای ? غواص بوده و معبری رو باز میکنه که او رو به بهشت میرسونه
خدایا ،، رضا ،چه دیده بود که اینگونه زهد وترک لذت کرد ...
خدایا ،، رضا ،به دلخواه و باعشق و اراده خود و کمک تو راه سبکبار شدن و رسیدن به لقاء ت رو پیش گرفت و به تو رسید
به حقانیت راهش ، به لبهای تشنه اش ، به نمازهای شبش،به نجواهایی که در خلوت با تو داشت و به لحظه ی زیبای جان دادنش... مرا و همه این جوانان عاشق و روزه دار را توفیق آنگونه زندگی عطا فرما
رفتند ورفتندورفتند
ماندیم و ماندیم وماندیم ....آنقدر از نان سرودیم ......که شعرهامان کپک زد ...