معبری از ساحل اروند تا بهشت شهیدان
آموزش، تمرین و آمادگی کادر گردان ،قبل از پیوستن نیروها
کار نظافت مرغدونی تمام شد ...
هنوز چند روزی نگذشته بود ، دستور آمد ، باید اینجا رو تخلیه کنیم و تحویل برادران واحد تخریب بدهیم،
بچه ها بدون هیچ حرفی اطاعت کردن.
موقعیت دیگری مشخص شد، با مرغدونی فاصله چندانی نداشت .جایی بود در محدوده کارخانه صابون سازی خرمشهرو در جوار
مسجد امام رضا علیه السلام
اسم مسجد را درخرداد 87 که برای تهیه مستند غواصی به خرمشهر رفته بودیم از اهالی محل فهمیدیم و پی به خیلی کرامات در اینجا بردم. برای اونا هم جالب بود،بچه های شهر امام رضا علیه السلام درلشکرامام رضاعلیه السلام
همان مسجدی که در زمستان 65 شاهد راز و نیازها ، دعاها و گریه های نیمه شب غواصان و شهدا گردان یاسین بود.
چندتا خانه ای که از بقیه سالم تر بود در اطراف مسجد شناسایی کردیم .
اولین ساختمان که در ورودی کوچه گردان بود. شد محل فرماندهی گردان
دو تا اتاق داخل مسجد ، برای تبلیغات گردان
ساختمون سیمانی دیوار به دیوارمسجد که در اطراف حیاطش دور تا دور چندین اتاق داشت برای گروهان 1 ستار که فرماندش برادرکرابی بود .
یک ساختمون هم برای گروهان 2 غفار برادرحسن شاد
ساختمونی هم برای گروهان 3 برادرتقی کوهستانی که از همه به مسجد و مرکز مقر گردان دورتر بود
وقتی اینجا را تمیز میکردیم امید نداشتیم که بتوانیم ازش استفاده کنیم. فکر میکردیم که باز جابجا خواهیم شد اما اینطور نشد
جا ومکانمان که آماده شد باید جلسات آموزش و تمرین را تا قبل ازپیوستن نیروهای گردان شروع میکردیم
آموزش غواصی بچه های کادرگردان که ده پانزه نفری میشدیم شروع شد
پیش ازاین دوره تکمیلی غواصی را در دریای خزرگذرانده بودم وتجربه غواصی در عملیات راداشتم،اما باید با بقیه میماندم وتمرین میکردم،این نه تصمیم خودم که توصیه آقاجلیل بود. همان روزاول ، مرا کناری کشید و گفت:
میدونم تو همه این دوره ها رو گذرانده ای، اما بنا هست که کار گروهی بکنیم ، شما به نیت بدن سازی توی کلاسها شرکت کن.
خیلی زودتر ازما کادر گردان غواصی نوح که از بچه های اطلاعات عملیات بودند درمجاورت ما سرگرم گذراندن آموزش غواصی بودند ، پیدا بود که همه چیزشون رو براهه ، ازمحل استراحت و آشپزخانه مستقل !! گرفته تا ، اسکله ، حمام صحرایی ، قایق و....قرارشد تا جور شدن این امکانات، از اسکله و امکانات و حتی مربی مجربشان هم استفاده کنیم
آقای کشاورز بچه دامغان که مربی گردان نوح بود ، خیلی جدی تر از آن بود که نشان میداد، تمام هم وغمش این شده بود که از ما غواصانی کارکشته وماهر بسازد.او برای رسیدن به این هدفش وقت زیادی نداشت . بایستی از زمان حداکثر استفاده را میکرد. او شب روز نمیشناخت ولحظه ای فرصت نفس کشیدن و استراحت به ما نمیداد، هیچگونه ارتباط عاطفی هم با ما برقرار نکرده بود ، نه خنده ای ! نه حال و احوالی !فقط سلام وسلام ! بچه ها هم او را نمیشناختند و تا حالا ندیده بودند ، ارتباط کاملا از نوع بسیارخشک، "معلم شاگردی" اجازه هیچ کاری جز تمرین غواصی به کسی نمیداد ، حتی به سئوالات بی ربطی که بچه ها به بهانه نزدیک شدن و ارتباط با او میکردند اعتنایی نمیکرد و همه رو توُ خماری می گذاشت ! به کسی رو نمیداد.نه که نحواسته باشه، شایدفکر میکرد بچه ها روشون باز میشه و او دیگه قادر به کنترل نخواهد بود.
دائم با قایق روی سرمون میچرخید و تذکر میداد ، کوچکترین ایرادی میدید داد میزد ! از این کار هم اصلا و ابدا خسته نمیشد،من درعمرم برای اول و آخر اینجور آدم حال گیری دیدم، آخه من هم خودم مربی آموزش نظامی بودم و همه بچه ها ازقدیمی های جبهه بودن ، به صفات یک مربی آموزش واقف بودیم. که باید ،خشن،سخت گیر،منظم ....باشد، ولی او علاوه بر اینها، فوق العاده توی کارش سمج بود
تحمل سختی کار آموزش غواصی یکطرف ، سماجت ها و حال گیریهای برادرکشاورز هم یکطرف
بچه ها چندین بار به آقا جلیل پیشنهاد دادن ، نمیشه خودمون تمرین کنیم ؟
اما آقاجلیل نپذیرفت !
مطیع تر از همه در کلاسها هیچکس نبود جز آقا جلیل
وقتی آقای کشاورز حسب وظیفه دستوراتی میداد ، تا بقیه می آمدند دستوررا اجرا کنند، آقاجلیل بدون مکث جلوترازهمه انجام داده بود
به جرأت میتوان گفت :حضورآقا جلیل کنار بچه ها تأثیر زیادی در بالا رفتن تحمل وروحیه اطاعت پذیری آنها داشت
اخلاق،صبر،سخت کوشی و روان شناسی آقا جلیل عامل مهمی درجذب نیروها و تشکیل گردان غواصی یاسین بود
اما خوب گفته : خدا گر ببندد دری به رحمت گشاید در دیگری
هیچ کس حریف آقای کشاورز نبود ! جز محمدرضا کرابی
که بعدا میگم چه کارهایی سر او می آورد