معبری نورانی در شبهای تاریک
غواصی سخت ترین کار در جبهه
شبها در آبهای سرد کارون،بچه ها تمرین غواصی میکردند تا ترسشان از تاریکی و آب بریزد.اصلا قرار بود ما در شب عملیات کنیم پس باید همان شرایط را در آموزش تمرین میکردیم
حفاظت این آموزشها و اینکه کسی سر از کارمان در نیاورد ، که چند نفر هستیم ! و این کارها برای چی هست ! خیلی مهم بود ، همه باید رعایت میکردند
رفتن به اهواز ومرخصی گرفتن ممنوع بود
چنان خودمان را با این شرایط وقف داده بودیم که شایدباورش برای خیلیها مشکل باشد اما ما این کار را کردیم
شایدتاسه ماه و بعد از عملیات بچه ها هیچ خبری از خانواده ها شون نداشتند و متقابلا اونها هم همینطور،
به جرات میگویم که توی همون روزها،که هنوز گردان تشکیل نشده بود یک وعده سیر غذا نخوردیم با همون چند لقمه نون پنیر که میخوردیم و میزدیم به آب سرد ،گل آلود و کثیف و ساعتها در اون شرایطی که نه اسکله ای .نه رختکنی . نه آب گرم آنچنانی .امکانات زیر صفر بود اما بچه ها شاد بودند و گله ای نمیکردند
از شوخی کردن ، تا نماز و دعا خواندن ،گریه کردن و یکدیگر را دوست داشتن و برای هم فدا شدن .... چیزهایی بود که مانع از آن میشد تا رنجشی بر بچه ها حاکم شود
از این گروه ده پانزه نفره هیچکس با زور و اجبارو یا رودربایستی نیامده بود، هر چه بود عشق بود و عشق. همین بود که سختی ها را آسان مینمود
بودن کرابی ، دیگر نعمتی بود که بر ما ارزانی شده بود ، خیلی روحیه بخش بود
اصلا کرابی،برای بچه ها اینجور جا افتاده بود که تا می دیدنش،میخندیدند
یکرورز آمد به من گفت: من نگاهت میکنم اگر نخندیدی جایزه ات میدهم! مگر توانستم خودم را نگه دارم
یکشب همه دست به یکی کردیم و نقشه ای کشیدیم که امشب را تمرین غواصی نرویم.گفتیم میریم پشت بام میخوابیم و جلیل را از خواب بیدار نمیکنیم ...کشاورز هم وقتی ببینه ما نرفتیم او هم میره میخوابه!به امید اینکه امشب را حداقل خوب و راحت بخوابیم، همه این نقشه ها زیر سر همین کرابی بود
اما مگه گذاشت بخوابیم اون قدر شوخی میکرد که ساعتها گذشت بچه ها هنوز بیدار بودند
ساعت حدود یک بعد از نیمه شب بود ،صدای ترتر موتورسیکلت آقای کشاورز از دور بگوش میرسید ، یکی گفت : اومد خودشه کشاورزه !! نه بابا او این موقع از شب به ما چکار داره !!
یکی گفت: او از خداش هم هست که ما نرفتیم، رفته خوابیده...مگه عاشق جمال ماست یا خیلی گل کاشتیم که دنبالمون بیاد ! همین کرابی چی که به دل آقای کشاورز نکرده ! سر تمرین دائم خنده و شوخی!بنده ی خدا کلافه شده
یکی به طعنه گفت : ممکنه دنبال کرابی بیاد ! از بس دوستش داره ! و دلش برای شوخیاش تنگ شده
یکی گفت : من که به آقای کشاورز میگم ، باعث این کارا برادر کرابیه
نمدونید کرابی،چه خنده بازاری نصفه شبی راه انداخته بود.....
صدای موتور نزدیک و نزدیکتر شد تا رسید پشت درب .
دیدی گفتم کشاورزه !!!
کرابی گفت: ساکت باشید، خودتون رو به خواب بزنید ...کمی فکر کرد باز گفت: آقا جلیل را چکار کنم جواب او رو چی بدم ! با لهجه سبزواری و حالت نگرانی که اصلا بهش نمی یومد این حرفا رو میزد بچه ها غش کرده بودن از خنده ، سرهامونو کرده بودیم زیر پتو که صدای خنده هامون رو کشاورز نفهمه !
کرابی هم هی میگفت : چکار کنم آبروم رفت ! ما هم فقط میخندیدیم ،آخه چهره جدی کرابی رو اولین بار بود میدیدم
جلیل از خواب بیدار شد ، درب رو باز کرد ، کشاورز به محض دیدن جلیل گفت : کجایید آقا جلیل ! کو بچه هاتون ،
کرابی که از لبه بام سرک میکشید و صحنه رو زیر نظر داشت و به دقت گوش بود،هی به بچه ها حرفهایی که رد و بدل میشد یواشکی گزارش میداد و یا نظرش رو نسبت به اون حرف با بکار بردن تیکه کلامی میگفت و باعث خنده بچه ها میشد و مثل آتشی که به محض فروکش مقداری نفت روی آن میریزی با هر کلام کرابی خنده بیشتر میشد . من درعمرم اون قدر نخندیدم ، خندهاییکه باعث به درد آمدن فک آدم بشه نه !بلکه ،خستگی را از تمام وجودمان زدود(رحمت خدا بر تو باد کرابی)
کرابی گفت: بله این بابا ول کن نیست ! مثل اینکه هر طور شده امشب باید تمرین رو بریم
کشاورز اصرار داشت ، اما آقا جلیل بچه ها رو میشناخت، که علیرغم اینکه جیم شدن، اما زیر کار در رو نیستن ، لابد یک دلیلی داشته و از طرفی واقف بود که کار فوق العاده سخته و امشب رو به حساب زنگ تفریح گذاشت و قول داد که بعدا بچه ها جبران کنند
کشاورز رو قانع کرد و او هم موتورش رو روشن کرد و رفت
صبح که نماز خوندیم و بعد سر سفره صبحانه ، جلیل به روی بچه ها نیاورد
ارادت بچه ها به آقا جلیل چند برابر شد
همه پیش خودشون قول دادن ، چند برابر جبران کنند