شب تاریک وبیم موج و گردابی چنین حائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
??سال قبل کنار اروند به گل ماندیم
ماندیم و ماند در گوشمان صوت زیبای دعا و لحظه ی وداع غواصان عاشق...
هیچگاه آن شب وداع یاران را ، آن گریه های عذر خواهی و حلالیت را از یاد نخواهم برد
صدای خش خش نیزارها
صدای امواج اروند
صدای سفیر گلوله ها، رگبارها، سوت خمپاره ها....در گوشم ،بلکه در جان و روحم طنین انداز است
هنوز حرارت تیرهای رسام را به صورتم حس میکنم...
من با یاد آن دوران زندگی میکنم
براستی که ، یاد یاران ، یار را میمون بود
رفتند یاران ، و به دریا پیوستند ...روحشان به آسمان بی انتها پر کشید
از این کره خاکی به دیار ابدیت شتافتند و جاودانه ی تاریخ شدند
خوشبحالشان
من غصه ی خودم را میخورم، نگران عاقبتم ، که به کجا ختم شود
و در این میدان مبارزه با وسوسه ها و شیاطین جنی و انسی ، آیا پیروز خواهم شد؟
همچنان من به اروند چشم دوخته ام و در حیرت این عشق وصف ناپذیر...
هر روز که میگذرد بیشتر به عظمت روحشان پی میبرم....
اما دیگر زمان برنمیگردد، کاش همان روزهای عاشقی به معرفتی که شهدا رسیدند،میرسیدم
به امید روزی که به وصال یاران برسم.....