نظر زهرا س  الویت چندم است ؟ دغدغه های من چقدر به دغدغه های او نزدیک است ؟ آیافکر کرده ام نظر ایشان در باره من چیست ؟و چه نمره ای به کارنامه اعمالم خواهند داد؟ چقدر از او حساب میبرم؟ چقدر به او ایمان دارم ؟بیشتر برای دنیا میخوانمش یا برای آخرت !  و یاهیچکدام! بلکه  برای خودش که همه ی خوبیهاست؟....

ببخشید که در روز ولادتش هم ، مثل روز شهادتش حرف میزنم...!! (روایت?)

به خودم میگم . تبریکت رو بگو  رد  شو!  چقدر حال گیری میکنی ! برگشتی به چند صد سال پیش که چی؟ حضرت توی  قلبمونن ! دوستشونم داریم !  دنبال قبرشون هم میگردیم تا چراغونی کنیم که مشکل اسلام حل شه !  دنبال فرهنگ و سیره ی حضرت هم رو فرصت هستیم ! چشم !  بذارین درسم تموم شه ! مدرکم رو بگیرم ! استخدام بشم !  بعد  ازدواج کنم  ،توی تالار هم که زیاد مانعی نداره ، یک شبه نه هزار شب! فوقش  قضاشو  بجا میارم! اونم توی شب قدر، قبل از مراسم قرآن سر گرفتن !   فعلا حضرت یه کمکی بکنند تا ایشاا... یه خونه  هم  بخرم ! قول میدم  یه " تابلو السلام علیک یا فاطمه الزهرا ع "  اگه  مادر خانومم  اجازه داد  توی خونه نصب کنم!   کی گفته من بدنبال فرهنگ فاطمی نیستم !! مگه همین قاب عکس چیه!!!   بعد ماشین هم که خریدم  راه میفتم بدنبال فرهنگ.....       حالا اگه یه  وقتی  یه  صدای موسیقی یاچیز بدی ....شنیدیم !! جوونیم  دیگه، چیکار میشه کرد ! ما که قصد بدی نداریم !  برای رفع بلا هم یک ،آویز یا زهرا س ، جلو آیینه نصب میکنیم !!

حالا کی گفته ما بدنبال فرهنگ فاطمی نیستیم !!

تلویزیون خریدم.  هر کی اومد خونمون  گفت این چیه ؟ الان سینمای خانواده اومده ! من هم نه از روی چشم وهم چشمی ، ولی چون چشام ضعیف بود ، یکی از این تلویزیونای بزرگ خریدم!

خلاصه همینجور  رفتم جلو تا به فرهنگ فاطمی برسم...واقعا در قلبم همین بود ! اصل هم ،که قلبه!    نه قبل!

یه باغ  هم که چندتا درخت میوه داشت  خریدم!  چون من زیاد تجملاتی نیستم یک ویلای کوچولو  هم  وسطش ساختم  نه برای رفاه طلبی،  اگه بارونی، برفی ،اومد، بریم زیر سقفش ! با یه چند تا وسائل و خرت و پرت ! همین. 

 البته ،توی اقوام و خویشانمون  آدمای مستحق خیلی داریم ،من هم از اونا غافل نیستم ، اما باید لااقل  دست خودم به دهانم میرسید که به اونا یک کمکی بکنم !

 ولی من همچنان بدنبال همان فرهنگ ...بودم!

توی اداره هم سرم خیلی شلوغ بود .حسابداری و بقیه، هر بلایی به سر کارمندای دیگه می آوردن ،من فرصت رسیدگی نداشتم! چون هم گرفتاریهای زندگی واز طرفی بدنبال فرهنگ ..... بودم. البته اونا بمن لطف داشتن و همون آب باریکه رو، با یه چند صد ساعت اضافه کار ماهانه بحسابم میریختن!

هر چی هم جلوم میذاشتن ،چک ، نامه، حکم مسئولیت،حکم اخراجی...امضا میکردم....!

بازرسی بود که  کنترل  کنه . من چرا گیر بدم تا بهم بدبین بشن ! ولش کن !!

 من بدنبال فرهنگ....بایدباشم!

خلاصه بازنشسته شدم و دعای عده ای بدرقه ام شد...!

چون توی باغ خسته میشدم و خانه هم دیگه برام یکنواخت شده بود! از خونه زدم بیرون تا در خیابان و بازار قدمی بزنم....

درضمن بدنبال فرهنگ....... هم بودم !

برای قضای حاجت به یک سرویس بهداشتی رفتم ،که کنارش،یک ساختمون بزرگ و تمیز بود .      گفتند: مسجد است. وضو گرفتم برای اولین بار در عمرم داخل این ساختمان شدم .....

حال و هوایش بد نبود ! به دلم چسبید! نماز نه، چایی که خوردم!

این بود که از فردا، هم دستشویی، هم همون دورکعت،هم چایی قند پهلو هم......مهیا بود!

ولی بعضی از نمازگزارای مسجد که حرفاشونو میشنیدم و عمری مثل من بدنبال فرهنگ....نبودند، چیزای عجیبی تعریف میکردن! از خدماتشون در اداره،از جوونیشون که توی این مسجد بزرگ شدن،ازکمکهایی که کردن،و .....

حرفها خیلی برام جدید بود ! من عمری را بدنبال خوردن ....اونا خدمت کردن!!

اومدم خونه ،از اون حرفها گیج بودم ! من کجا  اونا  کجا !!

حاج خانوم  حالم  رو  فهمید،، قضیه رو گفتم!!

دیگه نذاشت به اون ساختمون بیام .گفت: برات ضرر داره! ما هنوز ?تا دیگه دختر  دم بخت  داریم!!

بذار اونا رو هم بافرهنگ.....شوهر بدیم ! بعد مسجد که نه ! حرم برو !!  مکه برو !!

من هم چون دنباله رو حاج خانم از اول عمر بودم... نه  بدنبال حرف صاحب اون ساختمون...

پام رو دیگه  اونجا  نذاشتم.....چون حاج خانوم گفت  اونجا مال آدمای لب گوره !!

یه شب حالم بهم خورد تا اومدم .....رحم ا... لمن یقرئوالفاتحه...

من که عمری بدنبال پیدا کردن فرهنگ فاطمی بودم.....در نیمه راه.....

             ********************************************

جواب این مرحوم مغفور:::

یره ، دلبریان، روز عید چی تو  وبلاگت مینویسی؟

یک کلیمه ی  با کلاس ،با معنویت و الهی قلبی ....بنویس....!!

میدونی  که، شما  همتا  بدنبال فرهنگ فاطمی هستن ...!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

روز عیده ! برو  یگ جعبی  شیرینی بخر ! بیار بری  والده ی بچه ها ، عصر، هم  وخه  برو  یگ  سر به او "مادر زن گل"   که ایقدر  دوستت  دره !!! بزن ! ایقدر  گیر ! نده ! بگذار الهی قلبی محجوبها ، بخورن و بیاشامن....

به خودت رحم نمکنی  به  زنو  بچت رحم کن!!

شما بچه های  جبهه  تا ما   الهی قلبیار  د  گور  نکنن! دست وردار  نین!

در این روز عید، دعا مونوم  یگ گلولی داغ داغ  بخوره  دم  وسط  ابروهات

الهی که هر چه زودتر، یگ پارچ شربت شهادت نصیبت بره ! چون یگ لیوان حریف تو با این همه جرمی که به لحاظ اذیت   " الهی قلبیا"  دری ، نمره!

نمدنوم  تو  برچی  نم میری!!

تو  ماهار  دق مرگ  منی !!

               ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

روز عیده ، گفتوم  یگ کم ، هم فکر  کنن ، هم بخندن!!