سلام بر دوستان برادر . و برادران دوست.
خدای رحمت کند آن انسانهایی را که مرا با تذکراتشان از غفلتها میرهانن
چقدر این آدمها خوبن ،
پرسید : دوست بهتره ، یا برادر .
پاسخ داد : برادری که باهاش دوست باشی
من از تموم اونایی که به حقیر تذکر میدن و عیوبم رو ، همچو هدیه ای تقدیمم میکنن، صادقانه متشکرم
امروز عصر ، در دفتر یادمان یاران شهید ، پشت کامپیوتر نشستم ، و هنوز فکر نکرده بودم که براتون چه بنویسم
چون من قبلش یه توسلی به یاران شهیدم میکنم و اونا هستن که به دلم میندازن،ازکجا وچی بنویسم
یه مرتبه ، چشمم به صفحه گوشی تلفن همرا ه افتاد ، پیامک رو که خوندم ، اول جا خوردم
چون نوشته بود
بسم رب الشهدا و الصدیقین
اما بعد دیدم نوشته :
جناب آقای دلبریان ، بیست هفتمین سالگرد ورود شما را به واحد تخریب ، تبریک و تهنیت عرض میکنم
از دوست داران شما در بسیج خراسان
علیرغم اینکه حقیردائم با سخنان شهداوتاریخ جنگ مانوس هستم،اما خیلی چیزها رومثل همین،یادم میره
این پیامک ، در چند کلمه ، با دل من چیکار که نکرد ، واقعا بهم ریختم ....
ضمن دعا در حق این عزیز ، دلم رفت به همون دوران .روحم پر کشید به سرزمین گرم که نه ،داغ خوزستان.
اهواز - واحد تخریب - قرارگاه شهید وزین - پنج طبقه ها مقر لشگر ?? امام رضا علیه السلام ، تیرماه سال ??
یادش بخیر و همیشه در جانم زنده باد.
جمع بچه های عارف تخریب ، اینکه میگم عارف ، زبون بازی نیست ، والله عارف ، عجب عرفایی بودن ،
عارفانی عاشق و عامل ، مردان کوچک و عالمانی عاقل ، سربازانی جان برکف و مطیع
جمع باصفای جوانان رزمنده واحد تخریب . سفرهای بابرکت و پاک .ظروف ساده ی رویی
من همچو زغالی سرد و خاموش ، در کنار اونا که قرار گرفتم ، گرمی وجودشون ،کم کم منو هم روشن کرد
آتشی که دیگه خاموش نشد ، گرچه خیلی زمان گذشته ، اما همچنان ناخالصی های روح و جانم ، فقط در
اون آتیش میسوزه
هوای داغ اهواز ، توی بیابون ، زیر گرد وخاک و بادهای داغ خوزستان ، نه کولری ، نه سایه ای ،
امکانات صفر بود
بچه ها زیر یک چادر برزنتی ، که مثل تنور داغ شده بود و نور خورشید همچون پریمز به سقف چادر میتابید
هیچ چیز نداشتیم که ازگرمای هوا و از اون داغی کم کنه ، بین ما و آتش خورشید،یک لایه نازک برزنت بود
نیروهای یک واحد خط شکن و حساس در یک لشگر ، داخل یک چادر مستقر بودن ! !!
توی عکسام گشتم ، عکس اون چادر رو که نشون دهنده ی وضع بچه هاست ، براتون گذاشتم
جمع با صفای رزمندگان واحد تخریب.سر یک سفره در کنار فرمانده لشکر و فرمانده تخریب شهید نظافت. و شهیدان علیرضا نوراللهی . محسن نوکاریزی .پدر دو شهید حاج آقای صادقی .اهواز . تیر ماه سال ????
از اذون صبح که پا میشدن،بعدنمازجماعت و خوندن دعا ،کسی نمیخوابید
مراسم صبحگاهی بود ،با لباس نظامی ،پوتین ها پوشیده ، به خط میشدن ،
و مثل پادگانهای نظامی بعداز قرائت قرآن ،نیایش ، پرچم بالا میرفت و بلافاصله دو صبحگاهی آغاز میشد،
اینقدر میدوُندن ،که عرقت در میومد
بعدهم پای تانکرای آب یک آبی به سرو صورت میزدن ، مینشستن سر سفره صبحانه ،بیشتر روزا پنیر با نون
بیات و خشک بود ،که حتما باید با چای شیرین میخوردی،والا از گلوت پایین نمیرفت
بعد هم کلاسهای آموزش و یا کارهای خدماتی شروع میشد ،بچه های واحد تخریب یک روز هم بیکار نبودن
توی اون هوای گرم ،اگه شانست میگرفت اون روز یخ میآوردن ، تا ظهر ،فقط آب سرد بود که میخوردن،
بعضی روزها هم ،هر چی چشم میکشیدن، از یخ خبری نبود ، آبهای گرم تانکر رو باید میخوردن
ظهرهم،نهارعدس پلو ،یا یک غذایی که بیشتر وقتا باب دل نبود،میدادن ،باید میخوردن،والا گشنه میموندن
بشقابهای کج و کوله ی رویی، هر دو نفر یکی ، با لیوان های قرمز دسته دار پلاستیکی ،
که گاهی بعنوان ظرف ماست هم ازش استفاده میکردیم
این فقط گوشه ای از یک روز آروم و بی خطر بود ، مانورهای شبانه ، انفجارات ، آموزشها ، عملیاتها بماند
براستی در دل اون همه سختی و رنج و مشقت ،چی بود ، که امروز غبطه ی اون روزها رو میخوریم؟؟؟؟؟