سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
لینک دوستان
ویرایش
پیوندهای روزانه
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز :9
  • بازدید دیروز :113
  • کل بازدید :253585
  • تعداد کل یاد داشت ها : 283
  • آخرین بازدید : 103/9/5    ساعت : 12:13 ص
درباره ما
حاج امیر[881]

جای مانده از قافله شهداء حسرت به دل مانده تا ابدیت پس کی کجا فرصت ما میرسه

ویرایش
جستجو

مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی
ابر برچسب ها

چه ها ، سلام

و اما اوستا عبدالوهاب خودمون

ولش کن این بازیهای سیاسی رو، آخر همه ی این سیاسی بازیهای بی دیانت ،حق الناس و جهنمه....

حضرت علی علیه السلام با اون عظمت میفرماید:

همین دنیایی که شما برای رسیدن بهش اینقدربه هم ظلم میکنید نزد من از آب بینی یک بُز بی ارزش تر

است ، مگر حقی را اقامه کنم

خوشبحال همین آدما که با یک زندگی ساده و یک سرمایه ناچیز چه خدمات بزرگی رو به بندگان خدا میکنند

قیامت هم سرفرازند

یک مغازه سلمونی 3×2 قدیمی ، نه دفتری ، نه دستکی  و نه رنگ و لعابی

وبدون اختصاص بودجه های میلیاردی اما بسیار مؤثر و کار ساز در ترویج فرهنگ اسلامی و دینی و گره

گشایی از مشکلات مردم

 ایکاش سازمانها و تشکیلاتهای عریض و طویل با آنهمه دب دبه و کب کبه ، که قرار است مشکلی رو از مردم

حل کنند لااقل هر طبقه اش ، نمیگم هر اتاقش ، به اندازه ی همین مغازه سلمونی کارایی داشت !!!!!

اون همه کارمند ، بودجه ، هزینه و.... آخرش چی ازش در میآد ؟؟؟؟ نارضایتی . پارتی بازی . حق کشی .

اسراف بیت المال ، آفتابه لگن ده دست . شام ُ نهار هیچی 

میدونید اشکال کار کجاست؟؟؟؟؟

جوابش فقط دو کلمه ست ، که اوستا عبدالوهابها رعایت میکردند....

اوستا با همه ، از کوچک تا بزرگ خوش برخورد و مهربان بود قبل از همه سلام میکرد حتی به بچه ها....

همه به او احترام میگذاشتند ، نه از این احترامهای توی بعضی ادارات از روی اجبار، بلکه با عشق و علاقه

فقط همین را بگم ، شما خودتون آخرش رو بخونید

گردن کلفتهای کاشمروعموهای محلات ، پاشنه کفش خوابیده ها به محض دیدن اوستا ، دست به سینه با

همون لهجه عمویی :

سامُ علیکُم اوستا ، چاکریم .....

اوستا هم با چهره ی گشاده جواب میداد :   علیک سلام عموجان....

او فوق العاده به نماز اول وقت اهمیت میداد، آنهم به جماعت

نزدیک اذان که میشد ، مشتری قبول نمیکرد ، میگفت :

اگه عجله دارید ، بعدا . والا با هم میریم نماز ، بعد از نماز ،درخدمتم ، حتی از ساعت صرف نهارش میگذشت

اما چون گفته بود بعد نماز . هر چه هم طول میکشید تا کار او رو انجام نمیداد به خانه نمی آمد

بیشتر از گرسنگی شکمش، جوش نمازش رو میزد، نماز که میخوند ، آروم میشد 

خیلی وقتها میدیدم ، اوستا ،عبا بدست ،توی کوچه و خیابون با عجله میدوید وحتی جواب سلام ملت رو

در حال دویدن میداد ، تا به نماز جماعت برسه

اگه یک چک سفید امضاء بهش میدادی میگفتی

حالا امروزه رو بی خیال نماز جماعت اول وقت بشو !  با حالت افسوس بهت میخندید

در عمرش نه ریشش رو تیغ زد و نه ریش کسی رو تراشید

 نه ادعای دین داری داشت  و نه کسی رو بخاطر لغزشی سرزنش میکرد

جالب اینکه کلی رفیق ریش تراش هم داشت

همه او را دوست داشتند

اشتباه نکنید ، منافق نبود ، با محبت بود

نه کسی رو به زور به بهشت میبرد و نه هلش میداد توی جهنم

وظیفشو انجام میداد ، کاری به نتیجه اش نداشت

به امید روزی که فرهنگ زیبای گذشتگان با علوم پیشرفته ی امروزی عجین شده و به جوانان منتقل گردد

ونسل امروز درکنارپیشرفت صنعت وتکنولوژی،از فرهنگ اصیل خودوانسانیت وخدمت صادقانه،فاصله نگیرد

به امید شکوفایی هر چه بیشتر روحیه ی خدمت و تلاش در سال جهاد اقتصادی

که حقیقتا کار اوستا یک جهاد اقتصادی بود     





      

چه ها  سلام ، از یک سوراخ دو بار گزیده نشید

علیرغم میل باطنی اصلا نمیخواستم وارداین مباحث بشم ،اما درمقابل این همه هجمه و نامردی و تبلیغات

سو و مخرب،از سوی بعضی افرادبا وجاهت،ضمن تعجب ،از این همه غفلت و حماقت ،انگشت بدهانم .

لذا احساس کردم سکوت یک گناه وکمک به ظلمی ست که یک عده با غرض واز روی مرض برای رسیدن به

پست و مقام به اسم حزب الله و ولایتی ، با شایعه پراکنی و دروغ پردازی و بزرگ نمایی نقاط ضعف،

 و بقول رهبر معظم :

تبدیل کردن مسائل دسته سوم و چهارم به اول

به دنبال اهداف سیاسی گروهی حزبی ، دنیایی و شیطونی خود هستند،چقدرهم عجله دارن بدشون نمیاد

انتخابات زود هنگام برگزار بشه !!!!!!!!   از   هول حلیم  یه وقتی توی دیگ نیفتند!!!!!!!!!!

وبا تحریک عواطف جوانانِ پاک طینت ، که تجربه ندارند

 آب را به آسیاب ستاد انتخاباتی خودبه هر قیمتی هدایت میکنند

حقیر با کوله باری از تجربه ی چهل ساله ازدوران طاغوت گرفته تا انقلاب و جنگ و بعد از آن درعرصه های

مختلف مسئولیتهای اجرایی و فرهنگی زیادی داشتم ، سختی،سستی های زیادی،آدمهای جور وا جور

زیادی توی این چند سال دیدم با وجاهتهای مختلف از آخوند گرفته تا کت شلواری و تا رزمنده ی بسیجی و

سپاهی وکاسب و تاجر و مدیر و مداح .......... 

خیلیهاشون با ظاهری آراسته ، معایبی در سایه ی محاسن

با بکار بردن جملات عوام پسند ، شرکت در محافل مردمی ، نماز جمعه ها ، یادواره های شهدا ،

خصوص شهدای گمنام .....اهداف جناحی و مادی خود را دنبال میکنند

 و بقول معروف : نان را به نرخ روز می نوشند!!!!!!!!!!!!!!!

من از بیگانگان هرگز ننالم .....  

تا دیروز در جبهه ای دیگر و امروز در مسندی زیبا و ناز عوض خدمت به مردم دائم به فکر ارتقا جایگاه و مقام

پیش اونا جنگ که تموم شد همه چیز تموم شد لباسهای خاکی رو همراه با فرهنگش از تن بیرون آوردن

کم کم از ارگانهای انقلاب بیرون آمدن،کاش فقط قیافه هاشون عوض میشد، فکراشون قاطی پاتی شد

شدند،تاجر،فعال سیاسی، شهردار، فرماندار،مدیر شرکتهای تجاری وسیاحتی ،دبیرتشکلهای سیاسی

ازصدقه سری بسیجیان بی نام و نشون توی مردم معروف شدن ،اما همه ی اونا رو ول کردن و رفتند پی

دنیای خود.

 حب جاه و مقام ، کر و کورشون کرد

حق را زیر پا میگذارند ، به هر قیمتی میخوان ریاست جمهور یا نماینده ..... بشن

خودشون هم میدونن این لقمه ی بزرگیست و توی گلوشون گیر خواهد کرد

اما پیر آدمیزاد بسوزه ، که چه موجود عجیبیست  وقتی غافل میشه از قیامت و مرگ

البته طفلکی ها   از بس شیفته ی خدمتند  تشنه ی قدرت شدند !!!!!!!!!!!!!!!! خنده 

 و برای رضای خدا ، معصیت میکنند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آیا نباید ازگذشته عبرت بگیرید ؟ آنها که در عرش بودند، ندیدیدچطوری تا فرش سقوط کردند؟

و آن گمنام بی نام و نشان و مخلص،آنقدر عروج کرد که تمام زمینیان به بزرگی او اعتراف دارن و آنها که

حسودند و زیاده خواه ، در دل حیرت زده اند

بدبخت تر از خودشون اون آدمایند که ، با اینکه میدونن ، طرف لایق نیست اما چون وعده هایی بهشون داده

میرن زیر بیرقش و در گناه او شریک میشن و پا روی حق میذارن

 گوششون هم بدهکار هیچ حرف حسابی و حتی فرمایشات رهبری نیست

تا جایی که برای نظام ، رهبری  و مردم خط و ربط تعیین میکنن

با انداختن یک چفیه به دور گردن ، شانه به شانه ی رهبری ، در محضر او دو زانو مینشینند، اما باز کار

خود رو انجام میدن، به رهبری ،به مردم ،به جوونا ، به پیکر شهدای گمنام ،برای رسیدن به پست و مقام

زیرکانه و موزیانه نزدیک میشن و اظهار ارادت میکنن ، ولی اونایی که بصیرت دارن ، میگن :

خودتی داداش

یکی از جاهایی که بصیرت به درد میخوره ، همین جاهاست ، با چهار تا  ادا  اصولی که در میارن

 گول نخوری

بیخودی نیست که رهبری تاکید دارند        حق را بشناسید

و در جایی دیگر میفرمایند :

دربسیاری از اوقات یک مسئله اصلی در کشوروجود دارد که همه بایدهمت کنند و به سراغ این مسئله

اصلی برن و باید مسئله کانونی کشور این باشد

ناگهان میبینیم از یک گوشه ای یک صدایی بلند میشود، یک مسئله حاشیه ای درست میکنند، ذهنها

متوجه او میشود مثل این است که:

در یک مسافرت مهمی ، کاروانی ، قطاری دارد حرکت میکند ،هدفش رسیدن به یک نقطه خاصه

ناگهان ذهنها رو مشغول کنند به یک چیز حاشیه ای در بیابان و از راه باز بمانند یا احیانا امکان ادامه ی

حرکت هم از آنها گرفته بشود

مسائل حاشیه ای نباید به میان بیاد

سال جهاد اقتصادی سال مسائل اصلیه ، نگذاریم به هر دلیلی ، مسائل فرعی انرژی کشور را بگیرد

*************************************************************************

مردم اونقدر فهیمند و باشعور که متوجه میشن ، اما یکی مثل من میگه و مینویسه ، ولی خیلیها چیزی

نمیگن حرفشون رو پای صندوق رأی ، به روی برگه مینویسن و آن هم 

کاندیدای اصلح

بیخودی زور نزنید و اینقدر فریب کاری و پول خرج نکنید ، اینجا ایران است ، نه آمریکا

صادق باشید

هر کس فکر کنه مردم متوجه نیستن و نمیفهمن ، مطمئن باشه در کمال نفهمیست

زنده باد حق و عدالت 





      

سلام برمسلمونای زرنگ

 که از این زندگی مادی و چندروزه ی عمر سرایی جاویدان ومتنعم از نعمات الهی برای خود میسازند

چهار روز دنیای پوچ و یک تن مادی رو میدن ،یه قدری زحمت میکشن و به یک زندگی راحت ابدی میرسن

اوستا عبدالوهاب هر کاری میکرد برای خدا بود خالص و بی منت

حتی انتظار مزد و حق الزحمه ای هم نداشت ، کار هر چه قدر سخت بود ششدانگ فکرش این بود که

چطوری حلش کند ، نه اینکه

مزدش چقدر میشه ! آیا توان پرداختش رو داره یا نه !  بذار باهاش طی کنم ! نکنه آخر کار دبه کنه و پول نده!

در ذات اوستا عبدالوهاب این چیزا نبود.

حتی بالاتر.....

وقتی میدید وضع مالی خوبی نداره طوری تا میکرد که  خجالت نکشه

توی هر شرایطی روحیه افراد رو درک میکرد مثلا اگه ضرری بهش رسیده بود اوستا میگفت:

ناراحت نباش خدا رو شکر کن که مثلا فلان اتفاق بدتر نیفتاد ، ضمن اینکه مشغول درمان و یا حل مشکل

میشد با حرفاش به طرف روحیه میداد ، با مشکلات خودش هم مینجوری تا میکرد

اوستا عبدالوهاب فقط برای مردم نسخه نمیپیچید  !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آنکه در عقبی هم میخندند

سیدقاسم آقای شکفته از همسایه های قدیمی و چندین ساله اوستا، توی مجلس ترحیم اوستا اشک

میریخت و برایم تعریف میکرد:

نیمه های شب فرزندم از درد نمیخوابید دائم گریه میکرد نمی دانم چیکارش بود اون زمان امکانات نبود

رفتم درب منزل عبدالوهاب رو زدم ساعت ? بعدنیمه شب بود، بیدارش کردم ، فهمید این موقع شب یک

اتفاقی افتاده ، تا آمدم بگم بچم مریضه ، ببخشید این موقع شب ....

نذاشت من حرف بزنم  گفت : بریم .

آمد و با اقدامات درمانی بچه رو ساکت کرد، خدا خیرش بده ، دست سبکی داشت ...

خیلی خجالت میکشیدم که این وقت شب مزاحم استراحت اوستا شدم

قاسم آقا ،در حالی که اشکهاشو پاک میکرد و خدا بیامرزی میداد ،ادامه داد :

عوض اینکه من تشکر کنم اوستا گفت خدا خیرت بده آقا سید قاسم 

من امروز میخواستم روزه بگیرم و تو مرا سحر بیدارم کردی ، اگه نه خواب می افتادم ....

من خیلی آروم شدم ، اما بعد پیش خودم فکر کردم شاید برای اینکه من زیاد شرمنده نشم این حرف رو زده

به عظمت روح او و دریای صبرش غبطه خوردم

در حالی که اشک میریخت و آه میکشید

کو ، مثل اوستا عبدالوهاب ، همه ی کاشمر رو بگرد یکی پیدا میکنی؟؟؟؟حیف.....

خدا بیامرزدت اوستا





      

راه راست تا بهشت

در ادامه ی زندگی سراسر خیر اوستا عبدالوهاب  که یک آچار فرانسه و همه فن حریف بود

توی کارهای پزشکی و درمانی هم سررشته ای داشت

از ختنه گرفته تا بخیه و  تزریقات ، اموردندانپزشکی ، داخلی و حتی جراحی های سطحی

او یک پزشک تجربی و ماهر بود

داروهایی را از ترکیب چند مواد میساخت که در قوطی هیچ عطاری و در هیچ داروخانه ای پیدا نمیشد

فقط در انحصار اوستا عبدالوهاب بود

بقول دکتراحمدنژاد که از همشهریهاست میگفت :

 اوستا عبدالوهاب فقط یک تابلو و مدرک دانشگاهی کم داره

دستش خیلی سبک بود و همه بیماران او نتیجه میگرفتن

آوازه او در اطراف و روستاها پیجید مراجعه بیماران او زیاد شد به همین خاطر مغازه سلمونی رو به اصغر آقا

پسرش سپرد و به خانه نقل مکان کرد دیوار یکی از اتاقها رو به کوچه باز کرد تا بشود مراجعات و دریافت

سفارشات ودرضمن در صورت فراغت، سلمونی و خدمات فنی  یکی ازاتاقها روکه در ورودی خانه بود با

تجهیز و زدن تخت اختصاص داده بود به بستری موقت ودرمان سرپایی بیماران و تزریقات

اوستا روپوش سفید میپوشید و تمام مسائل بهداشتی رو رعایت میکرد

بجز فرد بیمار کسی حق ورود نداشت

گاهی هم برای سرکشی از بیمارانش که نیاز به طول درمان داشتن کیف حاوی وسایل پزشکی رو به

دسته ی موتور گازی مینداخت و حتی شبانه تا روستاها با وجود تهدید هرگونه خطری میرفت

همسر اوستا چه شبهایی تا نزدیک صبح چشم به راهش میماند

کاش فقط این بود گاهی هم نیمه های شب بعلت وخیم شدن حال بیمار و یا خونریزی او بستگانش

بانگرانی درب خانه را میزدن و تقاضای کمک داشتن ، اوستا هم بی درنگ از بستر گرم ونرم برمیخواست و با

روی گشاده کیف به دست میدوید

ناگفته نماند کار اوستا خیلی مسئولیت داشت و او هم به این موضوع واقف بود حتی نمیتوانست درطول

سال به مسافرت برود چون دائما مریض داشت

همسر اوستا خیلی اذیت میشد لحظه ای آرامش نداشت شبانه روزی وسال در دوازده ماه اوستا مراجعات

داشت

چند با همسرش از او خواسته بود این شغل پرخطرومسئولیت رو رها کند

اما اوستا با خنده وشوخی میگفت :

ثواب داره ، آخه این بنده خداها کجا برن ، اکثرا بیماران هم بی بضاعت بودن و حتی اوستا باید اونا رو هم

کمک میکرد

از این همه صبر او در شگفتم کسانی رو اصلاح میکرد که اگه به من صد هزار تومان بدن بهشون نزدیک

نمیشم اما اوستا با چه مهربانی و خوشرویی فقط برای رضا و خشنودی خدا به آنها ترحم میکرد

او میتوانست با انجام همون کار سلمونی و خدماتی درآمد خوبی کسب کند اما هیچگاه بفکر مال اندوزی

نبود موتور گازیش به دنده ای تبدیل نشد فوق العاده قانع بود خانه ی مسکونی اوستا در طول 60 سال با

همون اتاقها با سقف گنبدی و دیوار حیاط کاه گلی ماند

درطول عمرش هیچ مسافرت تفریحی نرفت تفریح او گره گشایی از کار مردم بود فقط چند باری رو به زیارت

امام رضا علیه السلام و این اواخربه پابوس سرور شهیدان حضرت اباعبالله الحسین علیه السلام رفت

اوستا مدتی بخاطر سکته ای که کرده بود خانه نشین شد در این مدت منزل او محل رفت و آمد جمع

دوستداران و ارادت مندانش بود و پس از یکسال بیماری دعوت حق را لبیک گفت و به آسایش ابدی رسید

روحش شاد و یادش زنده و راهش که خدمت خالصانه به محرومین بود پر رهرو باد 





      

بهشتیان بی نشون                  سلام به روی ماهتون 

به شما خوبان توضیح میدم 

 اگه دیر آمدم هم مجروح بودم و هم اینترنت چند روزی مشکل داشت

وقتی هم تیار شد در مراسم گلزار شهدای اصفهان بودم .دیشب رسیدم امروز ظهر هم پستی که

قولش رو داده بودم گذاشتم پس تاخیرم رو موجه بزنید و اما   

 روایت های عتیقه  (با کمال تاسف ،واقعا عتیقه شده...)

اوستا عبدالوهاب ، یک اوستای متعهد سلمونی توی شهر کاشمر بود مغازش ظاهرش سلمونی بود اما در

حقیقت یک پایگاه علمی، معنوی و مرکز خدمات رسانی در خیلی زمینه ها بود

مغازه ای خیلی ساده ، کوچیک و قدیمی ، اما گرم ، با برکت و نورانی به نور معنویت و اخلاق

ازوقتی اصغرآقا پسربزرگ اوستا از سربازی برگشت وکمک دستش شد یه قدری به سرووضع مغازه رسید

روی شیشه با شبرنگ وخط خوش نوشت :

آرایشگاه اخلاق

اسمی که حقیقتا در این مغازه از اول تاسیس موج میزد، روی شیشه خورد ، گرچه اوستا زیاد مایل به این ظواهرنبود

گوشه مغازه داخل پی دیوار رو مثل یک کمد خالی کرده بود وداخلش یک چرخ سمباده دستی که بعدها به

برقی ارتقا یافت یک سنگ سمباده ،آچار و وسایل زیادی برای تعمیر انواع ماشینهای سلمونی ، تیز کردن

تیغهای چرخ گوشتها و قیچی ها و.......

گاهی هم تعمیر فنی انواع لوازم برقی پنکه  و لباسشویی رو هم انجام میداد

کافی بود مشتری حین صحبت مشکلی ازخرابی وایراد وسیله ای به زبون بیاره  اوستا اگه میدید کاری ازش

برمیاد بی تفاوت نبود حتی زحمت حمل وسیله رو هم بهش نمیداد کیف وسایلش رو برمیداشت به اتفاق به

خونه اش میرفت و کار بنده خدا رو بدون هیچ چشم داشتی راه مینداخت اوهم ازاینکه به این راحتی

مشکلش حل شده بود ذوق میکرد و با اشک شوق اوستا رو دعا میکرد ، من خودم بارها شاهد این صحنه ها بودم

یا مثلا اگه قفل درب خونه ای، درب سالنی، کارگاهی ،اتاقی باز نمیشد و پشت درب بودن ، بلافاصله

میفرستادن دنبال اوستا ،اوهم بدون درنگ، آب دستش بود، میذاشت ، چندتا آچار برمیداشت ، میرفت و

قفل رو باز میکرد

خلاصه اوستا آچار فرانسه بود، باهاش میشد هر پیچی رو باز کرد

هم امین مردم بود و هم فوق العاده عاشق خدمت و بی مزد

این بود که هر کاری پیش میومد میفرستادن دنبال اوستا عبدالوهاب اوهم بدون هیچ توقعی میدوید

بهترین مزد براش رضایت مندی مردم بود

یک سال قبل از فوت.کاشمر

مشتریان او اکثرا از اقشار متدین بودن  مغازه ی او یک پایگاه ترویج و نشرارزشهای دینی بود

ویک پاتوق برای جمع دلسوزان جامعه،درحضور علمایی مثل حاج آقای عسکری.آل طه.سیبوی.واله.صادقی

بحثهای جالب دینی ، اعتقادی و اجتماعی  مطرح میشدوگاهی مرکز مشاوره بود

خیلی از ازدواجها کلیدش از اونجا میخورد هر کس دختر و یا پسری دم بخت داشت مطرح میکرد و زمینه

وصلت ها به سادگی انجام میشد چه پیوندهای میمون و مبارکی در کمال سادگی از اونجا استارت خورد

یا اگه میفهمیدن کسی مشکلی تو زندگیش داره همونجا یکی ازعلماء پا میشد به همراه اوستا ، سر راه

یه چیزی میخریدن میرفتن خونه ی فرد و بدون اینکه کسی متوجه بشه صلح وصفا میدادن برمیگشتن

اونقدر توی پرونده اوستا از این کارای خیر هست که نگو 

اگه مسافری از ماشین روستاش میموند مهمون اوستا بود ، خونه ی محقر،ساده و کوچک او میزبان خیلی

ها بوده همه او رو میشناختن و با کراماتش آشنا بودن ، حتی روستاییان دور دست.............

به خدا قسم راه بهشت و رسیدن به قرب الهی از میان همین مردم است

چه زندگی های ساده ای که در نزد ما کم ارزش اما مورد توجه آسمانیان

یکی از اسامی روزهای قیامت یوم الحسرت است همه انگشت به دهان حسرت میخورن و با تعجب به

بهشتیان مینگرند و با خود میگویند :

ما در دنیا اصلا روی او حساب نمیکردیم اما امروز به این مقامات رسیده ...

بر عکسش هم هست

آنها که با چه یال و کوپالی با چه کله های کُنده ای و مغزهای پوکی پر از علم، با چه مقامهایی در دنیا ...

اما در آخرت هیچ خبری نیست ول معطلند روز محشر علافند و آنهمه علوم،آنهمه ثروت ،چون در خدمت

مردم نبوده ، چون برای خدا نبوده ،بلکه برای تجارت و چاپیدن و رسیدن به رفاه و مقام بوده از بیخ باطله

با ما باشید در ادامه ی این روایت که در حقیقت ترجمه عینی آیات قرآن است 





      
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >


پیامهای عمومی ارسال شده

+ آگهی مناقصه فروش از سوی سازمان انرژی اتمی : سانترفیوژ دانه ای 20 هزار تومان به عنوان آهن قرازه عایدات این فروش در تامین گوشت و مرغ و پنیر به عنوان اولین شیرینی از سوی دولت تدبیر و امید هزینه خواهد شد امضاء شیخ حسن کلید ساز



+ عازم سفر حج ام و محتام حلالیت شما...



+ قابل توجه کاندیداتورهای محترم مجلس نهم / فرازی از وصیت شهید......



+ تعداد کشتگان سپاه عمرسعد



+ فلاکت سیاسی



+ تصاویر زننده از زنان خیابانی در تهران



+ درد و دل بنی فاطمه در شب شهادت امام جواد با دانشجویان



+ http://www.swar.ir/



+ خدایی خدا غریبه



+ فواید نماز شب