سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
لینک دوستان
ویرایش
پیوندهای روزانه
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز :83
  • بازدید دیروز :113
  • کل بازدید :253659
  • تعداد کل یاد داشت ها : 283
  • آخرین بازدید : 103/9/5    ساعت : 7:17 ص
درباره ما
حاج امیر[881]

جای مانده از قافله شهداء حسرت به دل مانده تا ابدیت پس کی کجا فرصت ما میرسه

ویرایش
جستجو

مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی
ابر برچسب ها

سرخ پوستان انقلاب ، همنشینان و محافظان سفید پوستانند

سفیدپوستان در یک دست قرآن و در دست دیگر پول ، مقام ،سند کارخانه(بنا به مصلحت اسلام)دارند !!

سرخپوستان در یک دست قرآن،مفاتیح،صحیفه سجادیه و دردست دیگرشمشیر، سلاح و حکم ماموریت جبهه دارند

حب دنیا و مقام در دلهایشان پنهان است وبرای روز مبادا  بنا به مقتضیات رو میکنند

اینها کاملا همرنگ وهمراه رزمندگانند ومثل سفیدها تا پای قطارنمی آیند،حتی همراه آنان اعزام میشوند مردم همه میبینند از زندگی و خانه دست کشیده و به جبهه میرود!اما نمیدانند مهاجرت او الی الله نیست بلکه مثل ُتجار هدفش تجارت ودنیاست،همراه رزمندگان به جبهه می آمدند اما

فقط تا اهواز !!!! خط مقدمشان اهواز بود....

 شهر اهواز

توی پادگان اهواز در یک شغل راحت و بدون زحمت که به لحاظ امکانات چندان فرقی با شهرشان نداشت ،ماهها و شاید سالها زیستند! در نمازهای جماعت و مراسم دعا در کنار رزمندگان بودند،لباس بسیجی رادر انظار بطور کامل می پوشیدند،شبها با لباس راحتی درمکانهایی مثل خانه شان زیر کولر گازی یا کناربخاری استراحت می کردند،نماز صبح را از همه زودتر در صف جلو بودند،قرآن میخواندند ، همراه رزمندگان همون نون و پنیر رو میخوردن ، البته در چادرها و اتاقهای شخصی شان تنقلات زیادی بود و خود را در خلوت تقویت می کردند

اتاق های شخصی در جبهه 

محلهای خودسازی سرخپوستان   

بنده خدایی که تو ماه رمضون سحری و افطاری میخورد ولی روزه نمی گرفت،بهش میگفتن:تو که روزه نمی گیری چرا سحری میخوری؟میگفت:مرد حسابی،اگه توی این ماه سحری هم نخورم ،که دیگه از بیخ کافرم! !

روزه دارانی که ازرمضان فقط سحری و افطاری خوردن رو بلدند! مثل همین رزمندگانی ست که ازجبهه فقط پوشیدن لباس و خوردن کنسرو وکمپوت وغذای جبهه رو بلدند اون هم توی پادگانهای عقب،بدتر ازهمه با اون نیت ها.....

آنهابه جبهه(اهواز)آمده اند برای "آینده"   برای دوران بعد از جنگ

روزی که جنگ تموم بشه ، کاسبی ما هم راه میفته !!

چیزی که در طول دوران جنگ به مخیله هیچکدوم از رزمندگان خطور نکرد ،همه میگفتن : مگه ما زنده خواهیم موند ... واصلا مگه ممکنه روزی جنگ تموم بشه ، از خدا طلب شهادت میکردند و  از زندگی بعد یاران شهیدشان احساس بدی داشتند... گرچه جایی که اینا خدمت میکردن اون آدما نزدیکش هم نمیشدن چون نه جرأتشو داشتن و نه اصلا هدفشون از آمدن، دفاع تا سر حد جان بود،

علف ویونجه میکاشتند تا فردا درو کنند... خیلی آدم های محاسبه گر وغافلی بودند،میگفتند: 

درتماسهای تلفنی بااقوام وخانواده همون حرفای سفید پوستارو میزدن که : ما در جبهه ایم و بچه ها دیشب فلان عملیات رو در فلان محور انجام دادن ....البته نمیگفتن کجامستقر هستیم ! حواسشون بود....فقط نام یگانی که دراون نون میخوردن رو میگفتن، مثلا : درلشکر 5 نصر هستیم، همین.

اسم چند منطقه عملیاتی رو شکسته پکسته و اشتباه برای خالی نبودن عریضه میگفتن مثلا :غواصان دیشب از کوههای اروند عبورکردند و چند روزه در اتفاعات آنجا میجنگند!!

وقتی هم به مرخصی می آمدن اگه جزییات عملیات گذشته رو میپرسیدی...حواسشون بود خراب نکنن میگفتن : فرماندهان دستور دادن عملیات زیاد باز نشه!! اطلاعاتیه !!

ماهها و سالها گذشت پاشون به خط مقدم که چه عرض کنم ،به قرارگاه تاکتیکی هم نرسید! یک عملیات هم شرکت نکردند وتوی همون پادگانهای عقب و در 100کیلومتری خط ایام را گذراندند.ایکاش همونجا هم درست کار میکردن ، بیشتر از کاری که میکردن برای مملکت هزینه میتراشیدند و کار رزمنده هارو انجام نمیدادند ! فقط به فکر منافع خودشون بودن ، دست به سیاه و سفید نمیزدن....دائم از زیر کار و مسئولیت شانه خالی میکردن... حاضر به انجام کوچکترین کار با زحمت نبودن و حتی از مراسم صبحگاه و ورزش فرار میکردن،

اسمش جبهه بود، اما،  از خونه شون راحت تر بودن...

زمانی که رزمنده ها توی خط به شهادت میرسیدن ، دست ، پا و چشم بود که ناقص میشد و بعضیشون به اسارت دشمن در میومدن، شیمیایی و مجروح میشدن...سرخپوستان این مملکت با کمال نامردی به فکر درست کردن مدرکی دال برحضور در عملیات بودن، ?دانگ حواسشون به این بود که بالاخره یه روزی جنگ تموم میشه و برمیگردیم عقب،توی شهرها، از همین الان به فکر باج خواهی وکاسبی باشیم

راحتتون کنم ،جنگ تموم شد ...از8سال جنگ  1?سال سابقه حضور در جبهه آوردن...

این آدما با اون نگاه و سیاستی که داشتن به مراکز دولتی وارد شدن ،ابتدا با زبانی نرم و روحیه ای الهی قلبی محجوب ،تواضعی ظاهری،خودشونو رو جا زدن ...سفیدپوستا میزها و پستها رو تصاحب کرده بودن اما دستشون در مقابل سرخپوستای جبهه، خالی بود،سرخپوستان،که حالا حرفی برای گفتن داشتن کم کم اومدن بالا و روز به روز جایگاه و پست سازمانیشون ارتقاء یافت ،همه جا ریشه دواندند و پیازمسئولیتشان قوی شد و گرفت ....سفید پوستا ی ترسو احساس خطرکردند چون تنها رقیباشون سرخپوستای جبهه بودن، هم سیاسی وهم جنگ رفته(منظوراهوازرفته)هیچکدوم حریف دیگری نشدن، بدبختی ازهمین جا شروع شد که هم کاسه،همراه و هم پیمان شدن ،یک ائتلاف فکری عملی شکل گرفت ،فکر و پول از سفیدها.  اجرا،مدیریت وپیاده کردن طرحها با سرخپوستا......وقتی قشنگ جا افتادند ! و دربین مردم وجهه ای سیاسی ، جبهه ای و حتی مذهبی پیدا کردن !! باج خواهی و فصل درو فرا رسید !! بنا به زمان ، مکان ، موقعیت در مناسبتهای مختلف فکرها یکی یکی پیاده شد

ائتلاف سفید و سرخ پوستان

دعوت سفیدها از سرخپوستان بر سرسفره

بعضی ازمدیریتهای ادارات، کرسیهای مجلس وحتی وزارتخانه ها رو اشغال کردن

عوض کارکردن برای مردم درسیستم نظام جمهوری اسلامی مشکل درست میکردن،چون روحیه خدمت گذاری نداشتند ،آدمهای منفعت طلب،پرتوقع و زیاده خواهی بودند

با مردم>>>>

بدرفتاری ،بی احترامی ،عدم اجرای قانون ،پارتی بازی ، رانت خواری ،                 خون به دل مردم کردن،بندگان خدا تا یک کلمه میگفتن ...پاسخ سر بالا میشنیدن :

اصلا تو کجا بودی اون زمانی که ما درکوههای اروند میجنگیدیم ؟؟!!  مردم با شنیدن این حرفا ناخواسته از هر چه رزمنده ای بود متنفر میشدند و نسبت به نظام هم بدبین .

حتی به جانبازان و بچه های جنگ میگفتن : برادر جان همون جایی که تو بودی، خب من هم بودم !!  و در پاسخ به درخواستهای اونا میگفتن:

برادر شما برای رضای خدا رفتی ،من هم برای رضای خدا رفتم !پس نباید هیچ توقعی داشته باشی !!!!!رزمنده مخلص و باصفا خجالت میکشید و باورش میشد...  

توقعات بجای این طفلکی ها رو ماست مالی میکردن و جانباز و رزمنده ی خسته با دست خالی به خانه باز میگشت،

هر قشر از مردم رو طوری و به فراخور خودشون دست به سر میکردن،به مردم میگفتند :سهم ایثارگران است ! به ایثارگران میگفتن : سهم جانبازان است ! به جانبازان میگفتن : درصد شما چنده ؟به شما تعلق نمیگیره! به  مادرشهید میگفتن : سهم همسر شهیده ! به برادرشهید میگفتن : سهم فرزند شهیده  و همینطور ......به هیچ کدوم هم چیزی نمیدادند

نتیجه این خیانتها و دروغها به مردم چی شد؟؟ دیری نگذشت اون یکی فکرمیکرد حقشو به اون یکی دادن ! دیگری هم همین فکررو میکرد همه را به همدیگر بدبین کردن ! واوضاع را طوری پیش بردن که ناخواسته خیلی ها را در یک مسابقه وسبقت از یکدیگر قرار دادن...

مردم را با مشکلاتشان در گیر کردن و خودشان با فراق بال به زد و بندهای اقتصادی پرداختن وشد آنچه نباید میشد

جمعی متمکن، بنیه مالی قوی، شکم ها سیر و جمعی هم........

سرخپوستان  شدن  سپر بلا ،مدافع و شریک سفیدپوستان !!!  

با نظام >>>>>

درتصویب قوانین اغراض شخصی مدّ نظرشان بود نه مصالح کشور، دائم از مسئولین نظام درخواست امکانات رفاهی بیشتر میکردن ،خودشان کم بود آشنایان ونزدیکان خود را بدون ضوابط سرکار آوردند و به نظام تحمیل کردند، ازامکانات دولتی به راحتی استفاده های شخصی میکردند

آنقدر جلو آمدند و پیشروی کردند که این زمزمه ها بعد از رحلت امام به صدا تبدیل شد و در این اواخر نعره میکشیدن و طلبکار از مردم و نظام بودن، طوری که رگهای گردنشان  ُقمباد میکرد....به حدی جری شدن که همین سفیدپوستان انقلابی که با امام بودن !! با سرخپوستای اهواز رفته !! دست به یکی کردن و با ایجاد چالش برای نظام با بیگانگان همصدا شدند.این آثار همون کمپوتها و نانهای حرام در پادگان اهواز بود.......

حالا اون نهال ضعیف که روزی یک سیخ بوده ، شده یک درخت ریشه دار ،خرفت ...

بدون میوه و ثمر ،که فقط ویتامین های خاک رو جذب میکنه و درفضا هم گرد افشانی آلوده داره، مردم با دیدن هیکل بی خاصیتش ،حالشون گرفته میشه و از طرفی هم انگشت به دهان و با ناباوری و تعجب، گذشته اینا رو با وضع حالشون مقایسه میکنن و با خود میگن:

یره...عجب آدماین ! آدم به این پررویی ندیدم

نه بیل زدند نه پایه ، انگور میخورن  تو  سایه......

در ادامه باماباشید.دردنامه پایانش خوش است.... 





      

 

روایتهای فابریک جنگ،که از زبانی سرخ بیان میشه،افسانه وداستان سرایی هم نیست،

بیان تاریخ زنده گذشتگان است برای عبرت آموزی،دشمن شناسی،دوست شناسی وآگاهی هربیشترشما عزیزان.

هشت سال جنگ ، حتی دستی از دورهم بر آتش نداشتن ،

ولی درزمان صلح، شدند  رزمنده وانقلابی سه آتشه.......

با کارها و ادعاهاشون ،بسیجیای مظلوم و مخلص جنگ رو هم  پیش آدمای عام بدنام میکنن

بدتر اینکه اجناس قلابی بجای اصلی ارائه میشه(رزمنده جبهه رفته در خانه در انزوا، آدم سایه نشین بی درد با زبانی دراز در محافل فکاکی میکند و بدنبال سهم خواهی از نظام)

گاهی به خودم میگم: اگه یک ترکش کوچولو به جایشون ! میخراشید! وا مصیبتا الان چه خبرمیشد !!! آب بیار حوض پر کن !!کی میخواست دهن گشاد اینارو ببنده!! ادعای مالکیت خوزستان رو میکردن!  

اما این آدمهای راحت طلب و نون به نرخ روزخور، که ازنظام اسلامی وخون شهدا ارتزاق میکنن، درزمان جنگ خط مقدمشان نهایتا تا تهران بود...

هیچگاه پاشون،به جبهه که بماند، به اهوازهم نرسید ! دائم در فکرمنافع خود بودند با ظاهری انقلابی وپوشیدن لباس بسیجی البته فقط شلوارش! چون پوتین پاهاشونو اذیت میکنه ! پوشیدن پیرهن بسیجی هم  کلاس کار روپایین میاره ! محاسنی نه زیاد بلند و نه کوتاه ،هم دنیایی هم آخرتی ، گاهی هم، برای معنویت بیشتر، محاسن رودقیق خط میگرفتن، وقتی میفهمیدن توی جبهه عملیات شده،برای کمک به رزمنده ها ، زحمت میکشیدن تا پایان عملیات،یک چفیه به گردن می آویختن وگزارشات عملیات روکه از رادیو یا تلویزیون شنیده بودن، شبها بین دو نماز برای مردم توضیح میدادن، کسانی که اینا رو نمیشناختن فکرمیکردن فرمانده عملیات بوده، که دیشب ازمنطقه برگشته! بندگان خدا بعد نماز التماس دعا میگفتن اوهم کم نمی آورد میگفت : بزودی با رزمندگان راه کربلا رو باز میکنم !!!!!!!!

از مردم میخواستن به سوی جبهه ها بشتابند و کمک کنند، اما فرزندان خود رابرای تحصیلات به خارج کشورو نقاط امن میفرستادن  حتی دوره خدمت وظیفه اونا روباهرکلکی ماست مالی میکردن !

درمحل اعزام نیرو ، رزمندگان رو با سلام و صلوات از زیر قرآن رد میکردن وگاهی هم برای حرف مردم وکسب وجهه، تا راه آهن به بدرقه میرفتن ..

تا پای قطار، از همه جلوتر بودن!

به رزمندگان سفارش میکردن:بروید،خدا پشت وپناهتون،بجنگیدودشمن رو بیرون کنید مملکت رو برای ما امن کنید! ما هم اینجا شما رودعا میکنیم ! شربتهای شیرین شهادت گوارایتان باد...کسی نبود به این نامردها بگه :خُب اگه شربت شهادت شیرینه ! چرا خودتون لب نمیزنید ! چرا یک لیوان نمیدید آقازاده تون میل کنن!!! شهادت شیرینه ولی برا اون بچه بسیجی روستایی،برا اون سرباز که روی ارتفاعات کردستان ماه به ماه غذای گرم نداره،برا اون ارتشی وسپاهی که بچه اش بزرگ شد ، او توی جبهه بود، بعد هم با بدنی مجروح ، نقص عضو وشیمیایی به خانه برگشت،شهادت شیرینه برا اون جهادی که روی لودر در ارتفاع سه متری خاکریزمیزنه و برا اون راننده کامیون که شب تا صبح در تاریکی ازکیلومترها، خاک به جزایرمجنون حمل میکنه !شهادت شیرینه برا اون پزشکان و پرستارانی که دربیمارستانهای صحرایی زیرآتش مجروحان رودرمان میکردند  "شهادت" برا تموم کسانی که عاشقونه توی جبهه خدمت کردن البته که شیرینه...

گاهی که میگفتیم : چرا شما ها نمی آیید ؟ با گردن کج در حالی که زیرلب ذکری داشتن ، میگفتن : " توفیق نداریم" !!!    

خوشبحال شماکه چنین توفیقی نصیبتان شده......طفلکی بچه بسیجی ها هم باور میکردن !

رزمندگان به جزیره مجنون اعزام میشدن، اونا مشرف میشدن مکه ودرمسجدالحرام برای رزمندگان دعا میکردن! امام حسین علیه سلام طرف کربلا، اونا درعرفات اشک میریختن! رزمنده ها درگرمای پنجاه درجه پشت خاکریز نون پنیر میخوردن ! اونا دررستوران هتل ازانواع نعمات الهی تناول میکردن! بچه ها از شدت هوای گرم و پشه ها تا صبح خوابشان نمیبرد، آقایان زیرکولرهای گازی در خواب قیلوله بودن! بسیجیان از جبهه برمیگشتن آقایان ازسفر مکه.....

حاج آقا التماس دعاراه کربلا

فرودگاه مهرآباد                                              جاده اروند کنار بطرف فاو  

 حاج آقا ، قبول باشه !! طیب الله !!!

خُب ،عوض مکه، جبهه می آمدید؟؟؟ مگه امام نفرمودند : جنگ واجب کفاییست !

کوردلانی احمقی که نان دین میخورند و اطاعت از شیطان دارند

ببینید برادرها ، آخه جبهه خطرناکه و حفظ جوون هم، برای من ،که اسلام  به وجودم نیاز داره ! واجبه

ازطرفی، تیروترکش برای قلبم ضرر داره...دکترا گفتن : بدنم رو به زحمت نیندازم...ضمن اینکه اجروثواب زیارت من کمتر ازجبهه ی شما نیست!! چه بسا بیشترهم باشه !!

 رزمندگان مظلوم وزجر کشیده رو هم  بدهکار میکردن!! شنیدن این توجیهات احمقانه خیلی دردآور بود

جنگ تموم شد ،، رزمندگان ازجبهه برگشتند!

یکی درسش ناتموم مونده بود! یکی پست سازمانیشو در اداره از دست داده بود، یکی اسمش از لیست اعضاء اتحادیه حذف شده بود......همه اینها رو میشد تحمل کرد !

بدبختی از اونجایی شروع شد که ، سروکار بچه های جبهه افتاد دست همین سفید پوستان بی تعهدکه رنگ جبهه رو ندیده بودن و به صدقه سری همین رزمنده ها نفس میکشیدن، اما اصلا بچه رزمنده ها رو درک نمیکردن هر چی توضیح میدادی ترکش ، موج انفجار، شیمیایی ، معبرمیدون مین، تیر چارلول....

میگفت : میخواست نری !!!

مهم شخص من نیست،مهم فرهنگ ایثار و شهادته که باید ارج نهاد تا الگو شود،  

چند کلمه دیگه اگه توضیح میدادی : با کنایه هایی قلبت رو جریحه دار و بدهکارت میکرد  که دردش چندین برابراز تیرو ترکشهای جبهه بیشتربود 

رزمنده ی خسته و از جنگ برگشته، حیرون و سیرون از جلو میز این سفید پوست ، از پله های اون اداره.....

بدنبال حل مشکلات زندگی...هر جا که میره  امثال این آقایان پاهاشونو  چرخوندن روی صندلی با جوابهای سربالا....

انگاراین رزمنده  برای مملکتی دیگه میجنگیده...!!!

همین برخوردها رو امروز با این جوونای عزیز هم دارن ،خود را وارث انقلاب ،جنگ وشهیدان میدانند ! با وجهه ای فوق اسلامی، بزرگترین خدمت رو به دشمن که بدبینی جوانان به نظام است، میکنند.

همین ها امروز شدن موی دماغ نظام.........

حالا این جوون که نه جبهه بوده ! نه ریش داره! نه حاضر به چاپلوسیه ! چی میتونه بگه ! اصلا مگه اجازه میدن  حرف بزنه ! چهارتا تهمت بارش میکنن  که نتونه نفس بکشه !

برای جوون ، اینها عقده میشه و روزی ازیک جایی سر بازخواهدکرد !که....

بیایید حساب این منافقان انقلاب و مدعیان دروغین رو از خادمین مخلص و نظام اسلامی، جدا کنیم وپیرو سفارش رهبرمعظم انقلاب درجهت راه اندازی کرسی های آزاداندیشی دردانشگاهها و تمام مراکز(حوزه ها،ادارات،مساجد...) اقدام نماییم.....که خیلی دیر شده ! دیرتر نشود !.....

اگه خودمان اینها رو از نظام جدا نکنیم،خیلی به اشتباه می افتند و خدای نخواسته به نظام خدشه وارد میشود

این عمار.....کجایندعمارها که آگاهی بدهند و بصیرت مردم را بالا ببرند،کجایند!؟؟      

با ما باشید... 





      

شهیدان خیلی فهیم بودند،فکر کردند ، تلاش کردند ، ازخدا کمک خواستند ، زجه زدند و

خالص شدند ، خدا هم بخاطر این تلاش و اخلاص ، ضمن کمک ، قبولشان کرد و درجه ای

به آنها داد که در قیامت همه غبطه آن را خواهند خورد.....

این درجه مختص افرادی خاص نیست هر کس در راه خدا برای خدمت بمردم از هستی

خود بگذرد ،به آن درجه نائل خواهد شد...مهم،گذشتن از تعلقات و چرب و شیرینهاست!

رمضان ، ماه تمرین گذشتن ازلذات حتی حلال است!

مسعود شادکام ، یکی از اون بچه هایی بود که از هر فرصتی برای ساختن خود استفاده

کرد از روز اولی که وارد واحد تخریب شد گوش بفرمان مربی خود (عقل وبصیرت)بود

دقیق و مو به مو دستورات را به بهترین نحو وحتی بیش از توانش انجام میداد

مسعود خیلی تمرین کرد

بعدها فهمیدم که بی جهت درسش را، زندگی را، خانواده را....رها نکرده ،او بدنبال یک

هدف بزرگ است...

الان با خودم میگویم : چرا من مثل او فکر نمیکردم...(جوابش کاملا روشن است چون

سطح معرفت و بصیرت اوبالاتر بود)

درهوای گرم اهواز یک روز ندیدم سر سفره بنشیند و مثل بقیه نهارش را بخورد، پارچ های

آب سر سفره کفاف رزمندگان تشنه وگرسنه را نمیکرد،

پسر زرنگ ودلسوزی بود از کوچکترین فرصتی استفاده میکرد  میگفت :

طفلکی دوستام ، برا  یک لیوان آب از سر سفره پا نشن ...

یک سطل آب یخ درست میکرد و تا آخر دور سفره میچرخید و سقایی میکرد

 

اهواز واحد تخریب تیرماه63

 اهواز - تابستان ?? - سفره نهار زیر چادر برزنتی در هوای داغ

 خیلی ازبچه ها نهارخورده زیرکولرها درحال استراحت بودند اما مسعود هنوز نهار نخورده

بود،سفره وظرفها رو جمع میکرد ودرآخر اگه چیزی مونده بود میخورد، بعد اینهمه باز هم

ول کن نبود و توی اون هوای گرم در شستن ظرفها کمک میکرد......

بچه ها در حال بیدار شدن بودن اما مسعود دور وبر پایگاه میچرخید و به همه کمک

میکرد.....

یکشب دیدم پای تانکرآب در نور فانوس مشغول شستن لباس بود، با خودم گفتم :

طفلکی روزها که نمیرسه لباساشو بشوره....

چند روزی نگذشت توی تدارکات چشمم به چند دست لباس دست دوم تمیز افتاد که تا

کرده مرتب روی هم بود ،مسئول تدارکات گفت : اینها رو مسعود شادکام آورده ! گفته از

اطراف پایگاه جمع کردم ،کثیف بوده ، شستمشون بدید به بچه هایی که لازم دارن ....!!

اسراف نشه!

روزها کم بود که شبها هم جسم نحیفش رو به زحمت می انداخت....

یادم اومد از اون شب که مسعود پای تانکر لباس میشست......با خود گفتم : مسعود 

لباسها رو تمیز نمیکرده ، روحش رو  تمیز میکرده ! تو اون ساعتی که خیلی ها درخواب

بودند وعده ای هم درمحل استراحت رادیو گوش میدادند و یا دعا و قرآن میخوندند!

اما مسعود .....

بعضی وقتا  آخرای شب که میرفتم از اطراف پایگاه سرکشی کنم ، مسعود رو میدیدم

که دم در آسایشگاه،در مکانی نامناسب، چون جایی بهتر نمونده بود از فرط خستگی

ازحال رفته بود.....  

بهترین امکانات توی مشهد برای او فراهم بود ،مسعود از خانواده ای مرفه بود....

در سایه کدام نگاه از لذتها گذشت و سختیها رو به جون خریدو اسیر تعلقات دنیا نشد!

خدایا ما را در راه رسیدن به آن نگاه و آن جهان بینی یاری فرما

اهواز واحد تخریب

اهواز - مقر واحد تخریب لشکر امام رضا علیه لسلام- تابستان??

مسعود به گردان غواصی یاسین پیوست ودر آبهای سرد و گل آلود کارون تمرین

خداپرستی نمود ،شرایط سخت کار غواصی را بجان خرید ...

وبالاخره در عملیات کربلای? مزد زحماتش را گرفت و به آرامشی ابدی رسید

الحق که                 بهشت را به بها میدهند نه به بهانه

(مسعود در کنارفرمانده اش جلیل محدثی و همرزمانش در بلوک??ردیف??شماره?? در

بهشت امام رضاعلیه سلام آرمیده است)





      

این وصیت نامه ها آدم را بیدار میکند...از غفلت میرهاند

بخوانید و فکر کنید...

 وصیت نامه شهید هادی اخباری

 و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.

  وصایایم را با سلام بر بقیه الله الاعظم ارواحنا له الفدا و با سلام بر بدن پاره پاره مولایم حسین ابن علی (ع) و با سلام به زمینه ساز ظهورش امام عزیز که ناتوانم در وصفش چیزی بنویسم و با سلام بر یکایک امت اسلامی، آغاز می کنم.

پدرم، مادرم، سلام علیکم. سلامی که دیگر تکرار نخواهد شد. عاشقان مکتب رسول الله (ص) دوستداران اهل بیت عصمت (علیه السلام) بدانید. و تو ای تاریخ این مقاتل را بنگار که ما با یقین کامل و شناخت از یکایک آیه های قرآن و بشارتهای خداوند مانند مولایمان امام حسین(علیه السلام) و به منظور یاری رساندن به دین خدا و عشق دیدار لقائش در این راه سر ارائه دادیم و این طریق را از ثار الله درس گرفتیم،

جان دادن در راه خدا و تکه تکه شدن در راه دوست،‌آنقدر در کام ما شیرین است، که فقط از روی وصیت‌نامه‌ها می‌توان درکش کرد. 

ایکسانیکه به زبان لا اله الا اله را گفته‌اید، این را در قلب خود بگذرانید و در وجودتان حفظش کنید.

یاد خداوند باید چنان بر بدن لرزه بیندازد که انسان را مانع از آن گرداند که به کس یا چیز دیگر روی آورد، و آن چنان قلب را تسکین بخشد که با وارد آمدن مشکلات جز رضای او چیز دیگری برایمان نباشد. شماها هنوز شهادت را درک نکرده‌اید. زیرا خون شهید به زمین نمی ریزد مگر اینکه هر قطره اش تبدیل به دریائی از خون گردد و به صورت عامل حرکت به جان و روح مسلمانان وارد می‌شود. ‌شهید می‌سوزد و به جامعه نورانیت می‌بخشد روشنائی که به نیستی او تمام می‌شود. ای کسانیکه از روشنائی سوختگان هم نوع خود بهره می‌برید بدانید در قبال این واقعه خیلی وظیفه دارید.

و چند کلمه با شما عزیزان محصل. ‌خدا نکند که توجیهات باعث فراموش شدن هدف از کسب علم شود. آنجا که می گوید: ”مداد العلماء افضل من دماء‌الشهدا“. بدان که این نکته مانند پل صراط باریک‌تر است از مو و تیزتر است از شمشیر. اگر هدف از کسب علم رسیدن به معرفت بیشتر و یا خدمت کردن به مسلمین باشد،‌اینکار برای رضای خداست و اگر دانشمند شدن و عالم و متخصص شدن نتواند انسان را به خدا نزدیک کند و به هر طریق عمل برای خدا نباشد خیلی بیچارگی است. مواظب باشید خسرالدنیا والاخره نشوید.

پدر و مادر شهدا، اجرکم الله. درست است داغ پسر خیلی غم دارد، تحملش مشکل است، ولی بیاد ابا عبدالله الحسین (ع) بیفتید و بیاد زینب کبری و دیگر مصائب واقعه کربلا را در ذهنتان مجسم کنید و قلبهایتان را تسکین دهید و به هیچ یک از امور دنیا علاقه‌مند نشوید و بنده هیچ چیز نشوید که مانع از یاد خدا و عشق به آخرت می‌شود و از خدا بخواهید که او کل قدرت است. ‌ای خلیفه خداوند در روی زمین ای کسیکه می‌توانی آنقدر به خدا تقرب پیدا کنی که از ملائک بالاتر روی کجائی. لحظاتی فکر کن، ببین به چه چیزهائی دلبسته‌ای. مضحک است به یک لباس، به یک ماشین،‌به یک منزل، به یک نماز شب، به یک دعای کمیل که با ریاست. چرا ریا؟ مگر این مردم (ای بدبخت) چه کار برایت می توانند بکنند که عملت در برابر آنها فرق می کند. ای کارمند دولت ای مجری قوانین اسلام بدان که اگر ریا کردی به این طریق درب جهنم را گشوده‌ای. ‌چرا منتظر تشویق هستی اگر کار خوبی انجام دادی برای اوست و او می‌داند. ای قلبهای پاک که با تمام وجود به یقین رسیده‌اید بر شما است که به آیندگان برسانید. اگر از خانه و کاشانه دور شدیم، اگر پدر و مادر و دیگر علائق را ترک گفتیم، اگر به طرف گلوله  داغ و قرمز بی مهابا دویدیم، اگر دهها بار مجروح شدیم باز ایستادیم اگر بهترین یاران را دادیم،

هدفی جز الله و یاری او نبود.

مردانه جنگیده ایم نه برای آب، نه برای خاک و نه برای خشنود کردن انسانی مانند خود هدف بالاتر از اینها است هر چند این عمل آب و خاک در پی دارد. برای همین است که شهید، ‌اسیر، مفقود و معلول و یا سالم ماندن مفهومی ندارد. بهتر است بدانید اگر هدف، کشورگشائی و یا هدفی غیر از رضای خدا باشد ما حاضر نخواهیم بود یک سر مو از بدنمان کم شود چون ارزشش کمتر است.

خدایا

تو خود می دانی برای رفتن به بهشت و رهائی از مشکلات دنیا نیامده‌ایم

بلکه عشق پرسوز و حقانیت بندگی توست که ما را به این وادی کشانده. دیگر این چه التهابی است که در وجودم احساس می کنم دیگر روحم در این بدن خاکی نمی گنجد. ای همه چیزم حاضرم بارها در راه تو مجروح شوم و باز جهاد کنم تا اینکه به وصال تو بپیوندم. مولای من تو که خود ملک الموت واقعی هستی حالت زارم را ببین. از آن هنگام که عالم برزخ را در خواب نشانم دادی با آن همه نویدها، دیگر نمی توانم مشاهده شهادت دوستان را.

 ‌"الهی رضاء به رضائک و تسلیما لا مرک یا غیاث المستغیثین“.

مادر مهربان و بهتر از جانم، یادت هست هنگامیکه سوخته بودم و امیدی در زنده ماندنم نبود، چه شد که باز حیات مجدد یافتم؟ آیا به جز لطف خدا بود؟ خواست تا بنده‌اش با شناخت و معرفت والاتری به سوی او بیاید. می‌دانم خیلی زحمت برایم کشیده‌اید‌‌، ولی من هم حق شما را به جا آورده‌ام و با خوب خریداری معامله کرده‌ام. پدرم، اگر توانستم در این برهه از زمان سرباز امام زمان باشم و در راه دین خدا فدا شوم و حتی این راه را پیدا کنم و با آگاهی بیشتری حرکت کنم مدیون تربیت صحیح و ارشادهای شما هستم. برادرانم هیچ چیز درباره شماها نمی‌توانم بگویم زیرا در هر کجا که به بن بست می‌رسیدم و یا اشتباه می‌رفتم شما وسیله ای از طرف خدا بودید و مانع خطایم می‌شدید و ای خواهرانم اگر چه نتوانستم حق شما را در این دنیا ادا کنم ولی امیدوارم که در روز قیامت از پیش شما رو سفید بیرون آیم و بتوانم دینم را نسبت به شما ادا کنم. در پایان نمی‌گویم گریه نکنید. داغ برادر سخت است ولی بی صبری نکنید و به هدف اصلی انسان فکر کنید و شما اقوام و دوستان و برادران بسیج، در عزایم، جشن خون بگیرید چون با نویدهایی که به من داده بودند، خیلی خیلی انتظار کشیدم.





      

 

بچه های جبهه حُب دنیا دردلشان نبود، گریه هاشان با عشق بود وخنده هاشان هم از روی غفلت نبود، نشاط و سرزندگی و شادابی درجبهه موج میزد، درسخت ترین شرایط ،زیر آتش توی سنگر، شکم گرسنه ، بدن مجروح ،دورازخانواده، درد میکشیدند اما خموده ، ناامید و دلگیرنبودند، نشاط داشتند و میخندیدند .اینها همه فقط به یک دلیل بود،چون برای خدا آمده بودند هیچ چیزدیگرنمیتواند یک آدم رو دراون شرایط آروم کنه .

سنگر خط شلمچه

 بچه های تخریب لشکر?? امام رضا علیه سلام سنگرهای خط شلمچه سال ????

آرامش  فقط و فقط درسایه یاد خداست، الا بذکرا... تطمئن القلوب

 بعضی خیال میکنن، شاد بودن به قهقهه زدن ورقصیدن و.. ...است، نه عمو جان ! اون شادی نیست ، الکی خوشیه ، کف روی آبه ، شادی کاذب و لحظه اییه ، روح آدم خسته میشه  و روان آسیب میبینه !! مثل معتادی که هی میکشه،نأشه میشه ،بازخمارمیشه ، بازمیکشه ،اما داره خودشو بدبخت میکنه و توی باتلاق پایین و پایین تر میره و به مرضهای صعب العلاج گرفتارشده ، که حتی ازحیات مادی هم بهره ای نمیبره.

یادم نمیره در ماموریتی، ازاهوازراه افتادیم،با تعدادی از بچه های واحد تخریب عقب تویوتا تا ایلام، یکسره میگفتیم ومیخندیدیم ، طوری که نفهمیدیم کی رسیدیم ... بمحض رسیدن بچه ها وضو گرفتند و همون چند نفرپشت سرحاج آقای نظافت که از طلبه ها ورزمندگان باصفای تخریب وغواص بود به نماز ایستادند، من کنار تانکرآب مشغول وضو گرفتن بودم،حواسم نبود نماز شروع شده ، تا صدای تکبیررو شنیدم ،با پوتینهای پاشنه خوابیده دویدم و هر لنگه پوتین رو طرفی پرت کردم، وضمن این ، با همون لهجه کاشمری گفتم : "َیَره ها  وایستن مو هم  برسوم"  تا آمدم تکبیرنماز رو ببندم ،نفر کناری باشنیدن لهجه من، ازشوخیهای داخل ماشین یادش اومد وپقی  زد زیر خنده ! بلند گفتم : " یَره برچی  توی  نماز مِخندی؟"  باشنیدن صدای من نفر کناریش هم خندید . گفتم :" نماز هر دوو تا تا باطل رفت!"  با گفتن این حرف نفر سوم هم رویش رو از قبله برگردوند و گفت : بسه دیگه .... گفتم : "نماز تو هم باطل شد." نفر چهارم که خیلی جدی ایستاده بود و به حمد و سوره امام گوش میداد. نگاهش کردم و گفتم: "ازاین یاد بگیرن ،که تو نمازش اینقدر حضور قلب دِرَه و به شماها اصلا نگاه  نِمنَه" . یه  وقت او هم زد زیر خنده ، یکهو گفتم :"ای بابا، تو هم که نماِزت رو باطل کردی" . یک نفر آخر هم که مونده بود  تا صدامو  شنید برگشت گفت : توی نماز هم ول نمیکنید ! گفتم : "مرد حسابی توهم که نمازت رو باطل کردی! لا اقل ممُوندی تا نماز جماعت بهم نخوره! نگاه کن امام  یکه و تنها مونده ،گناه همه ی ما  به پای  توست "  یه وقت حاج آقا برگشت، درحالی که  میخندید......گفتم :"ای حاج آقا شما بر چی ! از شما بعیده" ...   همه از خنده به خودشون میپیچیدند ...   

شهیدان محدثی و سمندری

جمع فرماندهان تخریب لشکر?? امام رضا علیه سلام سال ???? -شهیدان جلیل محدثی . رضا سمندری

گفتم : پا شید  که فیض نماز جماعت از دست نره ، حاجی ایستاد من هم سعی کردم هیچی نگم تا بچه ها فعلا جمع بشن ، به محض تشکیل صف واقامه امام ، قبل ازتکبیره الحرام  گفتم : "بچه ها دیگه نخندید که نمازاتون  باطل میشه"   باز همه زدند زیر خنده ...یکی گفت : جون مادرتون  ول کنید ....یکی گفت : بابا زود نماز بخونید میخوایم نهار بخوریم ....دیگری گفت : یکنفر همین دلبریان رو ببره بیرون ...خلاصه  جو قدری آروم شد ، من هم ساکت شدم ... دوباره تا امام آمد تکبیر بگه ، گفتم :"این بار هر کی  بخنده  گناهش به گردن خودشه" ،باز همه زدند زیر خنده ،گفتم: "ای بابا ،من که  چیزی نگفتم"  حاجی دید فایده ای نداره، با این وضع نمیشه نماز جماعت خوند، جانمازش رو برداشت و در حالی که قش قش میخندید به چادر دیگه ای رفت و بچه ها هم هر کدوم طرفی برای خوندن نماز رفتند...

من هم که تنها مونده بودم گفتم خدایا تقاص منو از اونایی که نگذاشتن نماز را به جماعت بخُونم بگیر

 

بچه های واحد تخریب

بچه های تخریب - اوج ساده زیستن در جبهه - اما همه با نشاط و سرزنده

  من ازبعد جنگ مثل اون شادیها درهیچ جمعی ندیدم





      
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >


پیامهای عمومی ارسال شده

+ آگهی مناقصه فروش از سوی سازمان انرژی اتمی : سانترفیوژ دانه ای 20 هزار تومان به عنوان آهن قرازه عایدات این فروش در تامین گوشت و مرغ و پنیر به عنوان اولین شیرینی از سوی دولت تدبیر و امید هزینه خواهد شد امضاء شیخ حسن کلید ساز



+ عازم سفر حج ام و محتام حلالیت شما...



+ قابل توجه کاندیداتورهای محترم مجلس نهم / فرازی از وصیت شهید......



+ تعداد کشتگان سپاه عمرسعد



+ فلاکت سیاسی



+ تصاویر زننده از زنان خیابانی در تهران



+ درد و دل بنی فاطمه در شب شهادت امام جواد با دانشجویان



+ http://www.swar.ir/



+ خدایی خدا غریبه



+ فواید نماز شب