توی همین دوره زمونه ای که بعضیها این حرفای لغو رو چه ساده لوحانه و چه مغرضانه میزنن ، میخوام یک نمونه کوچیک رو نشونتون بدم ،که هم مثل من، لذت ببرید و هم کسانی که میگن نمیشه مثل شهدا زندگی کرد، ببینن و.....اگه مایل بودند توی این مسیر راه بیفتند.
توی یک باغ با هوای مطبوع و خنک تعدادی جوان که مدتهاست اونا رو میشناسم،محصل توی مدرسه ،مطیع توی خونه ،خادم توی مسجد و دیروز توی اعتکاف و امروزدر تعطیلات دور هم جمع شده بودند ،هم تفریح سالم و لذت بردن از طبیعت ورفع خستگی جسم و روح و هم جلسات کاربردی فرهنگی برای بالا رفتن سطح علمی و آگاهی و استفاده از بیشترین ظرفیتها و استعدادهای خدادادی که در وجود یک انسان نهاده شده است ،چه زندگی قشنگی ، سالم وآروم،
جوونایی زرنگ ،که با برنامه ریزی به تمام کارای تفریحی،عبادی وعلمی اون هم از نوع خوب و بی آفتش میرسند ،سعی میکنن توی همه کارها نمره20 بگیرن،میخوان آدمای تک بعدی نباشن ، قدری سختی سستی رو هم بچشند
محیطی سرشار از صفا ،صمیمیت ،نشاط و سرزندگی. ساعتی رو در جمعشان روایت کردم و از زندگی شهیدان گفتم ،خودم بیشتر لذت میبردم،جوانانی که با چه دقتی و با چه عشقی سراپا گوش بودند،چون میخواستن، بکار ببندند.....
شاندیز - اردوی تفریحی . فرهنگی بسیجیان دهه ??
یاد بچه های تخریب واردوهای زمان جنگ افتادم ،توی دلم احسنت گفتم به این جوانان، به پدر مادراشون که اینا رو هدایت میکنند به این محیطهای سالم و علمی...........استفادشم به جیب خودشون میره
دانش آموزان بسیجی و رزمنده - سال ????
وقتی از باغ خارج میشدم ، صاحب باغ رو به من معرفی کردن، او صحبتها و روایتگری منو در باره شهیدان شنیده بود و دوست داشت با من بیشتر آشنا بشه ، با من که نه ، با فرهنگ ایثار
دستم رو گرفت و به سالنی درجوار باغ برد، یک سالن بزرگ ورزشی و اتاقی درکنارش با چندین کامپیوتر و....
گفت: اینجا قبلا کارگاه تولیدی بوده و کلی درآمد داشتم، اما وقتی دیدم یک عده جوانان این مملکت ازخانواده های بی بضاعت به خاطرمشکلات مالی، گاهی به راههای خلاف کشیده میشوند،احساس مسئولیت کردم که من میتوانم قدمی هر چند ناچیز برای جلوگیری ازانحراف آنها بردارم و این مکان را وقف این امور کردم، دخترانم که تحصیلات دانشگاهی دارند هر کدام گوشه ای از کار راگرفته اند
من از پول تنفر دارم و از خیلی چیزهای دنیا ، برای رضای خدا و رسیدن به او گذشتم
من دنیا را طلاق دادم ، خیلی از آشنایانم با این کارم مخالفند و مرا سرزنش میکنند اما من تصمیم
خودم را گرفتم...من با خدا معامله کردم و مطمئنم ضرر نخواهم کرد
من به این جوانان به خاطر شال بسیجی شان که به گردن آویخته اند احترام ویژه ای میگذارم و از صبح مشغول خادمی آنهایم ،تا مگر خدا مرا در صف خوبانش بپذیرد.....
ضمن اینکه از خودم خجالت کشیدم ،خدا رو شکر کردم ،که این آدمها رو سر راهم قرار میده تا یه وقتی مغرور نشم ، شهدا به نوکرشون توجه دارن و هر چند وقت با نشون دادن این صحنه ها،چرخ روح و فکرم رو بالانس و بادگیری میکنند...
این جوونا واین آدم خیر و از پول گذشته ، حجت رو بر خیلیها تموم کردند....